حفیظ الله نادری

پس از پایان جنگ‌ها

پس‌ از آنکه جنگ‌ها تمام شدند: جنگ کفر و اسلام، جنگ تئوری الف با تئوری ب، و ده‌ها جنگ دیگر – جنگ‌هایکه تمام سربازان مرده در آن قهرمان ‌اند و خداخواسته؛ و آنگاه‌ که گَرد میدان‌های نبرد فرونشست و رهبران وروشنفکران گفتند «ما کمی اشتباه کردیم!»، من از قیمت جوانی‌یی …

ادامه »

در میانۀ پارک

مرد این‌سو و زن آن‌سوی میز نشسته‌. ساعت دوازدۀ چاشت است. مرد، مثل همیشه، با خود غذای خودپخته نیاورده. بکس خود را باز می‌کند و از درون آن یک ساندویچ و بوتل آب را که چند لحظه پیش خریده، بیرون می‌کشد و هر دو را روی میز می‌گذارد. زن از …

ادامه »

گفتگو

+ هر صبح وقتی از خواب بیدار میشوی چه‌کار می‌کنی؟ – اخبار می‌خوانم. + چگونه اخباری؟ – اخبار افغانستان، اخبار جهان، و اخبار سوییس. + مگر مسلمانان هر صبح نماز نمی‌خوانند؟ + دیریست نماز من خواندن اخبار شده. – خوب نخواهد بود اخبار خواندن را رها کنی؟ چون فکر می‌کنم یکی از دلایل بی خوابی‌ات همین است. + پس چه‌کار کنم؟ – …

ادامه »

مهمانی

قسمت دوم و پایانی کابل امشب دعوت است. به خانۀ کریستف کریتنا. آقای کریتنا وقتی جوان بوده آشپز بوده. بعد معلوم نیست چرا تصمیم گرفته دکتر شود. او از پولداران محله است. خانۀ او در بالای یک تپه قرار دارد.  آن‌ها به آنجا می‌رسند. کابل با دوستانش. آن‌ها به در …

ادامه »

وقتی خم خانه‌های شراب باز اند

قسمت اول به اولین خم خانه‌ای شراب می‌رسند. آن‌ها چهار نفر هستند. دو مرد و دو زن. موسیقی نسبتاً شادی از خم خانه پخش می‌شود. یک مرد دیگر نیز با آن‌ها یکجا می‌شود. یک مرد سی و هشت‌ساله؛ خندان و مؤدب. آن پنج نفر به جز کابل همه سوییسی هستند. …

ادامه »

قاتل کیست؟

بومممممم … انفجار. یک، دو، سه، چهار، پنج کشته. یک، دو، سه، چهار، پنج … بیست زخمی. یک، دو، سه، چهار، پنج … صدهزار حیران. کسی این کار را کرد. کسی که خودش اول مُرد. او اینجا بود. یک دقیقه پیش. خود را به موتر کوبید و آن حالت به …

ادامه »

رنج و چنگیز

امشب من غمگینم. خیلی غمگین. حوادثی پیش‌آمده. حوادثی هولناکی. این حوادث مرا غمگین ساخته‌اند. این حوادث مرا رنجانده‌اند. غم و رنج چه استند؟ این حس چیست؟ اینکه غمگینم یعنی چه؟ من هیچ نمی‌دانم. آیا خدا خالق رنج است؟ این برایم عجیب است. خدا چطور می‌تواند خالق رنج باشد. اما من …

ادامه »

زه پر دوژخ مین یم

ما په دی اړه ډیر فکر کړي؛ زه غواړم د جمعی په ورځ مړ شم. نوری ورځی زما مرګ لپاره نه خوښیږي. نورو ورځو کی خلک مصروفه یی. هغوی زما فاتحی ته د راتلو وخت نلري. زه غواړم فاتحی کی می ډیر خلک راشی. زه غواړم په آخری ځل د …

ادامه »

دیگر هیچ‌وقت به توپ لگد نزدم

من آمدن طالبان را به کابل خوب به یاد دارم. خیلی کوچک بودم آن زمان. شاید چهار یا پنج‌ساله. بااین‌وجود، خوشی‌های پدرم و شُکر کشیدن‌های مادرم همه به یادم استند. آنان هر دو از آمدن طالبان خوشحال بودند. چون آن را به مفهوم به میان آمدن دولت در افغانستان می‌دانستند. …

ادامه »

در دفاع از سکولاریسم: چرا دولت‌ها نباید به امور پس از مرگ بپردازند؟

اخیراً برای شمولیت در یک برنامۀ دانشگاهی، مجبور شدم گزارش دهم چه مضامینی را در دورۀ لیسانس در افغانستان خوانده‌ام. گزارشی تهیه کردم اما در این میان متوجه شدم که در چهار سال تحصیل در دانشکدۀ حقوق دانشگاه کابل، در هر سمستر، مضمون «ثقافت اسلامی» شامل برنامۀ درسی من بوده …

ادامه »