اندر احوال شوربختی حقیقت‌جو و قصه‌ی آدم ابوالبشر بعد از خارج شدن از بهشت و در آغوش کشیدن هوس قمار از سوی قماربازی که چیز دیگری نداشت به آغوش بکشد

روزی که آدم ابوالبشر از بهشت بیرون شد، چون خورشید غروب کرد گفت: «وای بر من، به سبب گناه من تمام جهان تاریک می‌شود و به زودی به ظلمات و نیستی باز خواهد گشت. این همان مرگ است که خداوند چون از بهشت اخراجم کرد، مرا بدان محکوم کرد.» پس تمام شب را روزه گرفت و گریست و حوّا نیز برابر او می‌گریست. چون سپیده سرزد، گفت: «پس خورشید غروب می‌کند و دوباره طلوع می‌کند و این نظم جهان است.»

چون دید که در پاییز روزها کوتاه و شب‌ها بلند می‌شوند، گفت: «وای بر من، به سبب گناه من تمام جهان تاریک می‌شود و به زودی به ظلمات و نیستی باز خواهد گشت. این همان مرگ است که خداوند چون از بهشت اخراجم کرد، مرا بدان محکوم کرد.» پس برخاست و هشت روز روزه گرفت. چون زمستان آمد و گذشت و روزها بلند شد، گفت: «پس روزها کوتاه می‌شوند و دوباره بلند می‌شوند و این نظم جهان است.»

تلمود | عَوودا زارا ۸ الف

گمان من این است که جوینده‌ی حقیقت حال آن شخصی را دارد که زندگی خوب داشتن را در قبال دریافتن ناشناخته‌ها و «پرده برداشتن» از صحنه‌ی حقیقت رها می‌کند. حال «آدم و حوایی را دارد» که دست از شراب طهور شستن می‌کند و جای آن، دهان را در گرو تناول کردن میوه‌ی ممنوعه قرار می‌دهد. حال قماربازی را دارد که همه چیزش را می‌بازد و در آخر هیچ نمی‌بماندش «الا هوس قمار دیگر».حال بیدلی را دارد که تا «بال نداشت، قفس تنگ نبود» برایش. حال داروینی را دارد که دنبال حقیقت «منشاء انواع» می‌گشت و جزایش این بود که قبل‌تر از همه از آن آگاه شد.

ای حیرت‌زدگان وادی حقیقت از من به شما نصیحت است که انسان برای دریافتن حقیقت خلق نشده. انسان برای دریافتن حقیقت تکامل هم نیافته. انسان تنها برای بقاء یافتن تکامل یافته است. چشم‌های ما شکارچی‌های درنده (بر وزن پرنده) و میوه‌های مطبوع (بر وزن ممنوع) را می‌تواند ساده تشخیص بدهد، اما اطلاعات تعبیه شده به شکل نمادهای زبانی را نه. انسان‌ها ساده‌تر می‌توانند از سنگ و چوب برای شکار استفاده کنند، تا برای پی‌بردن به راز هستی. مغز انسان‌ها و زبان انسان‌ها برای کنار هم نگه‌داشتن اعضای اجتماع شکارچی‌‌گری رشد کرده، نه برای درک کردنِ وسعت گیتی و آب‌بازی کردن در اقیانوس حقیقت.

لاکن. اما. خب… ولی. به گمانم درون همه‌ی حقیقت‌جویان آدم و حوایی هست که همیشه دنبال چیزی می‌روند که برای آن خلق نشده‌اند. همین است که آن‌ها نمی‌توانند مزه‌ی قند تیار باغ عدن را بچشند. همین است که از لذتِ «بره‌ی خوب بودن در چراگاه خود» محروم می‌شوند. هرچند، «حقیقت‌جویی به خوشبختی نمی‌انجامد». به بدبختی هم نمی‌انجامد لزوما (اگر محتاط باشیم). چنان‌که آدم نظم جهان را دید. بد نبود. خوب هم نبود. اما به گمانم این کلمه زیادی گم‌راه‌کننده است، نه؟ نظم. حقیقت‌جوی راستین شاید چون ابوالبشر بعد از لحظه‌ی جان‌کاه مواجه شدن، به حال سورپرایز شعف‌انگیزی اندر شود که ببیند «جهان بر آب نهاد است و زندگی بر باد». که اهمیتی ندارد. که در هر دو صورت راه برگشتی نیست.

و حال ای خواننده‌ی کژطبع که تا این‌جا به خواندن این نوشته‌ای که برای خواندنش خلق نشده‌ایم ادامه داده‌ای، از تو می‌پرسم که اگر جای آدم و حوا می‌بودی سرت را با چه چیزی می‌آموزدی؟ فردوس برین یا میوه‌ی ممنوعه؟ خوشبختی یا حقیقت؟ اگر جوابت به این سوال میوه‌ی ممنوعه بود «به شما تبریک و تسلیت عرض می‌کنم». شما در دریافتن حقیقت خوب خواهی بود. اما اگر جوابت به این سوال فردوس برین بود به شما تبریک و تسلیت عرض می‌کنم. شما در «زندگی خوبی داشتن» خوب خواهی بود.

درباره مرتضی نیکزاد

همچنان ببینید

«خود» چیست؟

فرض کنیم یک دستت را دست داده‌ای. آیا هنوز هم خودت استی؟ خب، به گمانم جواب به این سوال خیلی شهودی است. پس بیایید این آزمایش ذهنی را غلیظ‌تر کنیم. اگر دو دستت را از دست بدهی، دست‌ها و پاهایت را، نصف بدن، کل بدن. آیا هنوز هم خودت خواهی بود؟ اگر یک جادوگرِ شریر را پیدا کنیم که بدن تو را با بدن یک انسان دیگر، یک کلاغ، یا یک درخت تعویض کند چه؟

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *