برای ما مردمان که زندگی در فضای صلح و آرامش خواب است و خیال، می شود کمی از صلح و آرامش بگویید.
صلح و آرامش چست؟
مزه صلح چگونه است؟
شاد زیستن چیست؟
راه های رسیدن به شادمانی کدامها اند؟
زیستن در فضای صلح و آرامش چه لذت دارد؟
میشود از تجربه زیستن در فضای صلح و آرامش بگویید؟
ما که سالها است جنگ را زندگی کردهایم و از نزدیک آن را لمس کردهایم، همه زندگی ما گره خورده با نابسامانی، وحشت و کشته شدن؛ ما با واژههای آزادی، صلح و آرامش نا آشناییم.
ما مردم نگونبخت این واژهها را فقط در کتابها خواندهایم، در ورقپارهها میدانیم چطور نوشته میشوند و چگونه خوانده میشوند و یا هم از سخنرانی رهبران جهان شنیدهایم. گاهی گمان میبریم که اینها محض برای آراسته ساختن اوراق کتابها و زیبا ساختن سخنرانیها است. اما زیستن در آزادی و آرامش برای ما تجربهناشده است.
میدانید زندگی در روزگار تلخ و تیره ناشی از جنگ چگونه سپری میشود ؟ نه، نمی دانید. شما که تجربه زندگی کردن در فضای جنگ و وحشت را ندارید؛ امید دارم که هیچ گاهی هم تجربه نکنید. اما بگذارید از حال خود مان برای تان بگویم؛ اما نمیدانم زودتر از چه، چون شرح حال ستمدیده گان و آوارگان ساده نیست، حتا کمپنیهای بزرگ تولیدی فلم قادر به تصویر کشیدن بدبختی ما نیستند.
یکی از پیامد های جنگ فقر و بیچارگی است که در سرزمین من از مدت زمانی طولانی بیداد میکند. فقر هولناکترین واقعیتی است که مردم با آن مقابله میکنند.
مردم من همواره گرسنه بودهاند و همه دغدغه زندگی شان پیدا کردن یک وعده نان برای زنده ماندن است. این روزها وضع بدتر از آن است که تصورش را میکنیم، برخیها آخرین گزینه شان را روی گذاشته اند، فروش اعضای بدن یا هم فرزند برای رهایی از گرسنگی و این یعنی استیصال، یعنی دست بردن به آخرین گزینه است. چیزی شبیه خودکشی! چگونه میشود از بدنت عضوی را ببُری برای رهایی از گرسنگی؟!
اقدام برای فروش پارۀ تن و یا هم تصمیمی مادری که در برابر جیغ فرزندانش برای لقمه نانی دختر را قربانی شکم فرزند دیگرش میکند تا چند روز دیگر ناله نشنود. آه این درد آنقدر جانکاه است که احساس میکنی تمام جهان حول نان میچرخد. شاعری نوشته بود که نان اسم اعظم است!
در محیطی که قحطی و گرسنگی در آن بیداد کند، خواهی نخواهی در شخصیت و پرورش باشندگاناش اثر دارد. شکم سیر برای مردماش بهترین اتفاق است.
رسانهها و جامعه جهانی با خیال راحت می نویسند: «افغانستان با بدترین گرسنگی در جهان مواجه است و گرسنگی افرادی زیادی را هر روز مجبور به خودکشی می کند. قحطی کنونی بیسابقه است، در آینده نزدیک بیشتر مردم را خواهد کشت. میگویند بیش از نوددرصد مردم نان کافی برای خوردن ندارند.»
من به کودکان فکر میکنم و میدانم که آنها بیشتر از بزرگسالان گرسنگی میکشند! دیگران میخوانند و از کنارش میگذرند، نمیدانیم ما به کدامین گناه محکومیم. نه غمخواری و نه هم غمگساری، گویی که ما متعلق با این کره خاکی نیستیم.
میدانید وضعیت بهداشت در اینجا مشابه است به سدههای میانه، امکانات صحی محدود و ابتدایی، صحتیابی بیماری بیش از آنکه به دارو و درمان ارتباط داشته باشد بستۀ بخت و طالع است. مردم من به دلیل جنگ، ناامنی و فقر به امکانات صحی دسترسی ندارند و حتی در برخی جاها مراکز صحی به دلیل نبود ادویه مسدود گردیدهاند. با چنین وضعیتی سلامتی بهترین خوشی است.
دنیای بیآلایش کودکان و شور و نشاط جوانان رنگی دیگری به خود گرفته است. صدای جوانان، امید و رؤیای کودکان از میان رفته است، کودک، جوان و پیر ما زندگی تحمیلی را سپری میکنند، اجازه نداریم هر وقت دلمان خواست آزادانه بیرون برویم، قدم بزنیم، ما از حق اولیه و طبیعی که همانا آزادی است، محرومیم. در خانه خود اسیر هستیم.
آزادی یعنی نفس کشیدن، خندیدن و زندگی کردن.
آزادی؟؟ باز هم یک واژه ناآشنای دیگری……
میدانید درس خواندن با کمترین امکانات، مثل نداشتن پول خرید لوازم درسی، نداشتن پول لباس مناسب، نداشتن پول کرایه رفت و آمد، تحمل گرمی و سردی، درس خواندن زیر نور شمع، چقدر دشوار است؟
اما جوانان ما با تحمل چنین دشواریها دنبال اهداف خویش گشتند، درس خواندن وتحصیل کردند، کار کردند و حتا عدهای شان کارآفرینان ماهری شدند، اما حالا همه چیز هیچ گردیده، یاس و ناامیدی را میتوان از چشمان همه خواند. تقلا برای زنده ماندن، مجال اندیشدن به آینده را از آنان دزدیده است. بهای زندگی کردن در اینجا خیلی گران است!
این روایت از تذکره الاولیا عطار گوشه از شرح حال مردم سرزمین من است.
نقل است که يکي از او پرسيد، چگونهاي ؟ گفت: چگونه بود حال قومي که در دريا باشند و کشتي بشکند و هرکسي به تختهای بمانند .
گفت: صعب باشد.
گفت: حال من همچنان باش (تذکره الاولیا، عطار).
ما مردم آرزویهای خیلی زیاد اما کوچک داریم که هیچ فردی حوصله شمردن اش را نخواهد داشت.
زندگی کردن در فضای امن،
رفتن به مکتب و دانشگاه،
آزادی اندیشیدن،
انتخاب حق پوشش،
حالانکه این آرزوهای ما در دیگر جاها حق مسلم هر فرد است.
زندگی زنان و کودکان سرزمین من سوژه خوبی برای مشهور شدن گردیده است. چهرههای افسرده و ناامید پدران و مادران در صفحات اجتماعی دست به دست همه میشوند و انتشار عکسهای اجساد به خون غلتیده جوانان ما وسیله برای نشر اعلامیهها و تقبیحنامه ها شده است. جهانیان ما را ابزار برای شهرت و قدرتنمایی خود ساخته اند. درد اصلی مردم و سرزمینم در این میان کاملا ناپدید است.
مردم من دیگر نیاز به اسطورهها و قهرمانها ندارند، میدانید که تاریخ سرزمین ما از چنین آدمها و نامها پر است.
ما انتظار داریم یک نیرویی باشد تا ما را پرواز بیاموزد پرواز از فراز این همه دردها و رنجها.
اما نه، رهایی از درد و رنج هیچگاه برای ما نبوده و نخواهد بود.
ما که بدبختترین مردمان این کره زمین هستیم.
بلکه داستان ما، دیدن و حس کردن و لمس کردن درد و رنج است. با همین بدن نحیف و همین ذهن متلاشی!
در این کشور نسلها پیهم آمدند و امید بستند که روزی صلح برقرار و این سرزمین تبدیل بهجای امن خواهد شد، اما نه! نسلها آمدند و رفتند اما جنگ همچنان باقی ماند.
نمیدانم این جنگ و بدبختی دامن چند نسل دیگر ما را هم میگیرد. این جنگها با شرایط بسیار آماده و پرشکوه تحت عناوین مختلف دین، مذهب، نژاد و زبان جز سرنوشت تاریخی ما گردیده و به حیات خویش ادامه داده، شور و نشاط، آرامش و آسایش را از همه ربوده و یکهتاز میتازد به ویرانگری و خونآشامی.
اینک پایان جنگ و رسیدن به صلح آرزوی است دستنیافتنی و ممکن این آرزوی تهی را همیشه در سر خواهیم داشت.
چه نوشته زیبایی. مستقیماً به قلب می زند. قلم تان رسا باد