جشن نوروز زیباترین و پرشکوه ترین جشنی است که در سرزمین های مختلف برای استقبال از بهار، زنده شدن دوباره طبیعت و به شکرانه عبور از سختی های زمستان تجلیل میگردد. نوروز برای مردم این سرزمینها پیامآور روزهای نو، انگیزه نو، مسیری نو، زندگی نو و فرصت نو میباشد؛ اما در سرزمین من، در حالیکه زمستان از اینجا رخت نهبسته، بستر مشقت و سردی اش را برای سال های نامعلوم پهن کرده که هر روز با نشانه هایش روبرو میشویم ، توان خوش باوری و امید را از آدمی میگیرد، چگونه از سال نو و بهار نو با شور و اشتیاق پذیرا شویم؟!
در این نوروز، سفرههای ما خالی از هفت سین، هفتمیوه و غذای های رنگین است؛ دلهای ما خالی از امید، انگیزه و خوشی. سفرههای پر جمع و جوش خانواده ها و دوستان مبدل گشته به سفرههای تکنفریی؛ هر کسی در گوشهاز این جهان دور از عزیزان و وابستهگان خودش افتاده. بازارهای نوروزی خالی از جمع و جوش مردم برای خریداری ماهی، جلبی، کلچه و شرینی های نوروزی بابت پذیرایی ازین جشن گردیده.
نه از شمارش معکوس لحظه تحویل سال خبری است، نههم از تبریکی و به آغوش کشیدن اعضای خانواده و دوستان، و نههم از هدیه های نوروزی؛ نه لبخندی بر لبان ما نقش میبندد و نههم براق شادی در چشمان ما دیده میشود.
در آسمان نهاثری از درخشش خیره کننده نور های رنگی آتش بازی دیده میشود و نههیجان ناشی از صدای آن به گوش میرسد، فضای شهر حتی با بالون های رنگین هم مزین نیست؛ هیاهوی مردم با سکوت و خاموشی جا عوض کردهاست.
یاس و نومیدی همانند پاسبان ستمگری مانع ورود لحظات خوشی به خانه و کاشانه ما گردیده، مژدهیی از نواختن زنگ مکتب و باز شدن درهای بسته امید به روی کودکان و جوانان نیست. چهرههای مادران و پدران از برای بهفنا رفتن خواب و آرزوهای فرزندان شان، خسته و افسرده گردیده، دل و دیده شان از آه، اشک و اندوه پر شدهاست.
از برای خاموش کردن صدای عدالتخواهی، از دستان مردم قلم گرفته شده و با زولانههای نامریی بسته گردیده و مهر سکوت بر لبان شان زده شده است.
زندگی هر روز خاموشی، سکوت، ترس، وحشت و تلخی را از لایه های پنهانی اش بیرون میکند؛ و ما آن را بدون اندک ترین واکنشی به آغوش میگیریم و میگذریم.
مردم سرزمینم بهمانند زمین خوردگان اند که به یک تکیه برای بلند شدن و آغازی دوباره نیاز دارند.
ظاهرا در این روزها زبان تهدید، جنگ، خشونت و بی رحمی در جهان، در حال تبدیل شدن به تنها زبان درک پذیر میان کنشگرانی شدهاست که همه فرهنگ مداران را از عرصه بیرون رانده اند تا خود و تنها خود برجای بمانند، تا با پرخاش، تندی، اهانت و بلاهتی باورنکردنی، به گستره جهان و به ژرفای دوزخ، یکدیگر را تهدید کنند، با یکدیگر گلاویز شوند و همه را زیر دست و پای خود، با بی رحمی له کنند. صحنه ای اندوه بار برای ما؛ اما صحنه های هیجان انگیز برای صاحبان و دیوانگان قدرت و ثروت در جهانی از زور و ستم که نه به خود رحم میکنند و نه به دیگران؛
جهانی که ظاهرا نمیخواهد در خود، جایی برای زیستن، جایی برای جان و مال، شادمانی، خوش کامی و در یک کلام زندگی صادق، ساده، آرام، متین، بی ادعا ، سر به زیر و بی دغدغه برای انسان های قانع و شاکر باقی بگذارد که از زندگی چیزی جز گذراندن آن در چرخه های خدمت به طبیعت ، به دیگران و به خود چیزی جز راستی، تندرستی و برخورداری اندکی از امتیازات طبیعی نمیخواهند.
در چنین روزگار نیگونبخت، کی میتوان مژدهیی از نوروز و تغییر سال داد.
این سرودهیی از نیما یوشج چه زیبا شرح حال ما را بیان کردهاست:
خشك آمد كشتگاه من
در جوار كشت همسايه.
گرچه می گويند :” می گريند روی ساحل نزديك
سوگواران”. در ميان سوگوارا
قاصد روزان ابری، داروگ! كی می رسد باران؟
بر بساطی كه بساطی نيست،
در درون كومهی تاريك من كه ذرهای با آن نشاطی نيست
و جدار دنده های نی به ديوار اتاقم دارد از خشکیش میتركد
– چون دل ياران كه در هجران ياران-
قاصد روزان ابری، داروگ! كی می رسد باران؟
آرزو داشتیم این نوروز شادکامانهتر، خوش بینانهتر و بی دغدغهتر باشد. اما افسوس که چنین نشد. تهدیدهایی که از هر سو ما را هدف گرفته، ممکن است سالی غم انگیز تر نیز انتظارمان را بکشد.
به آرزوی روزی که خورشید روشنایی طلایی اش را با مهر بیشتر بر زمین ما بگستراند و این تاریکی ها را بزداید تا با خنده و شادی به استقبال سال نو و نوروز برویم.
خوبیها نثارت باد! درد و رنج بیکران بر وجود هر انسان آگاه سرزمینمان مستولی است و بر امید روز و روزگاری که به تعبیر شما روشنایی طلایی رنگ خورشید تن و روحمان را صیقل دهد و در سایه آگاهی و امید، نه جهل و درماندگی تاریخی، زندگی کنیم.
درود بر شما؛
از دیدگاه تان و از اینکه وقت گذاشتید و نوشته را خواندید، خیلی ممنون.
سعادت و خوشبختی همراه تان.