خوشا به حال کسی که به مشورت شریران نرود و به راه گناهکاران نایستد، و در مجلس استهزاکنندگان ننشیند؛ -مزامير 1 : 1
واسيلي گروسمان در زمرهء پرسشگر ترين و تيزهوش ترين نويسنده هايي است كه مي شناسم. در سال چهل و سه و اندكي بعد از رهايي اُكراين توسط ارتش سرخ؛ او از نخستين گزارشگراني بود كه قدم به قدم با نيرو هاي شوروي داخل خاك اُكراين(كه زادگاه خودش نيز بود) شد و با ديدن جناياتِ نازي ها در آنجا به گواهيِ عده يي مشاعرش دچار اختلال گشت. او ولي مقالهء به ياد ماندني در شرح و ذم فاجعهء اُكراين نوشت: «اوكراين بدون يهوديان» اين سندِ جنجاليِ تيره و تار از اولين نبشته هايي است كه پرده از جنايات سيستماتيك آلمانِ نازي بر عليه يهوديان اروپا بر مي دارد. گروسمان در اين مقاله بدون ذرهء اغراق و قلم فرسايي و با نثر روشن و سُترهء خويش تمام مراحل شكل گيري نفرت توفندهء نازي ها از دگرانديشان و يهوديان را وا كاوي مي كند. مقالهء طولاني ديگر او به نام «جنهمِ تربلينكا» رسماً در دادگاهِ نورنبرگ به عنوان مستند استفاده شده است.
اين ها به كنار اين زندگي و علايق شخصي گروسمان به عنوان يك انسان است كه منِ خواننده را شيفته و مفتون خوبش مي سازد. پسر بچهء يهوديِ كه به زودي جذب جامعه روسي شد و اسمِ يهوديِ يوسف[جوزف] را به واسيلي تبديل كرد و با لُرمانتف و چخوف بزرگ شد. در جواني مثل قهرمان اصلي رمان پيكار و سرنوشت، ويكتور اشتروم به دنبال فراگيري فزيك كوانتم رفت ولي بعد از مدتي از فزيك بُريد. گروسمان مثل آيزايا برلين پس از ستمي كه بر يهوديان در طول انقلاب روسيه و بعد از آن رفت؛ اين نكتهء تلخ را دريافت كه هيچ گاهي نه روس خواهد بود و نه هم اوكرايني. او يهودي بود و يهودي باقي خواهد ماند. يا آن گونه كه روس ها در تصغير يهودي ها مي گفتند “سامويل آبراموويچ”.
در غرب او را بيشتر با شاهكارِ منثورش يعني «پيكار با سرنوشت» مي شناسند. نويسندهء بينوا كوركورانه مي پنداشت كه با فرا رسيدن فصل «ذوب يخ ها» و اصلاحات خروشچفي رمانش توفيق چاپ خواهد يافت ولي دريغ كه فقط يك روز پس از ارسال آن به دفتر نشرات؛ ماموران كا گ ب به خانه گروسمان ريختند و همهء نسخه هاي رمان را به ورطهء نابودي كشيدند. سال بعد گروسمان بدون اين كه ذرهء اقبال حاصل كرده باشد در آپارتمان كوچك خويش در مسكو با دل شكسته و خسته درگذشت.
اين كه رمان چگونه از آن پرده آهنين عبور كرد و خلق دنيا را متحير ساخت؛ حكايتي است جدا و به سخن سعدي «گر از هر نوبتش فصلي بگويم داستان آيد» خلاصه گروسمان از خلاق ترين و باوجدان ترين آدم هايي است كه شناخته ام. در زمانهء كه برودت از هر طرف مي باريد و صدا ها همه خاموش بود اين گروسمان بود كه بعد از ديدن خِرسون و بابي يار قلم برادشت و نوشت «ملتي به قتل رسيده». اين گروسمان بود كه با الهام از نامهء مادر خودش؛ نامهء آنا سميونوونا به شتروم را نوشت و هر بار كه به آن سطورِ مستور فكر مي كنم ابري سيه از غم و غصه از فراز سرم عبور مي كند.
پ.ن: مادرِ گروسمان در اوكراين در اتاق هاي گاز نازي ها مسموم شد و او تا آخر عمر خودش را بابت مرگ مادر مسؤول و مقصر مي دانست.