طولانی زندگی کن و فیلسوف خواهی شد.
این مطلب گرفته شده از نسخهی پادکستی «ناوال» است که به گفتگو روی فسلفهی سلامت، ثروت و خوشحالی میپردازد.
تصوری که ما معمولاً از فسلفه داریم، عملی نیست. چیزی خلاصه و مبهم است که در گذشتهی دور در یک زبان شیک نوشته شدهاست. ما از آن بت میسازیم و به همین دلیل دست نیافتنی به نظر میرسد. گاهی اوقات خیلی بدیهی است.
مشکلات بزرگ همان مشکلات قدیمی است.
اما اگر طولانیتر زندگی کنید، خودتان فیلسوف میشوید. اینگونه یک عمر را صرف حل کردن مشکلات بزرگ در زندگیتان کردهاید. مشکلات بزرگ همان مشکلات قدیمی است، همانهایی که از شروع زندگی در پی حل کردن آن هستیم: چطور میتوانم شاد بمانم؟چگونه میتوانم سالم بمانم؟ چگونه میتوانم ثروتمند شوم؟ چطور میتوانم خانوادهام را طوری که میخواهم به بار آورم؟
خواستن، توانستن است.
این پادکست روی فلسفهی عملی بحث میکند که برای ما کارآمد بودهاست. خواستن، توانستن است. ما از مردم میخواهیم اینطوری فکر کنند: «اگر فلان شخص چیزی را یاد گرفت که باعث شد شادتر، سالمتر یا ثروتمندتر شود، پس من هم میتوانم.» این چیزیاست که مورد توجه ماست: یک فلسفهی عملی از سلامت، ثروت و خوشحالی.
سلامت حالت از آسایش و آرامش است. بیایید به حالت از سلامت مالی برسیم که هر روز نگران نباشیم. از همینجا شروع کردیم، و وقت زیادی را صرف آن کردیم. بیایید به حالت از سلامت جسمانی برسیم که از مرض، اعتیاد و درد رنج نبریم. بیایید به حالت از سلامت روانی برسیم که از یک آرامش نسبی برخوردار باشیم و از خودمان کاملاً راضی باشیم.
خوشحالی بدون آسایش مادی کار هرکسی نیست.
رسیدن به آرزوهای مادی نسبت به صرف نظر کردن آن آسانتر است.
میتوان بدون ثروت به خوشحالی دست یافت. بیشتر ما به این عقیده هستیم که نمیتوان خوشحالی را خرید. اما در عصر مدرن، میتوان عوامل ناراحتی یا بدبختی را خرید. دارایی و ثروت میتواند به شما زمان و آزادی بیشتر بدهد. میتواند به شما آسایش بدهد.
صرف نظر کردن راه آسان به طرف خوشحالی نیست.
در گذشتهها، راهب شدن یکی از راههای رسیدن به آرامش بود. راهی که در آن از خیلی چیزها صرفنظر باید کرد، چیزهای از قبیل رابطهی جنسی، پول و تعلقات مالی ـــ و رفتن در دشت و جنگل. وقتی با این حقیقت کنار آمدید که هیچگاهی صاحب آن «چیزها» نخواهید شد، شاید بعد از سی سال به آرامش نسبی دست پیدا کنید. حقیقت این است که بیشتر آنها با این کنار نیامدند. راهبان زیادی وجود دارند اما آدمهای روشنفکر در بینشان زیاد نیست.
رسیدن به نیازهای مادی آسانتر است تا صرف نظر کردن از آن.
اوشو،زمانی گفته بود که :«هر بار با یک روسپی میبینم میخواهد در مورد خدا صحبت کند. و هر بار با یک کشیش میبینم می خواهد در مورد سکس صحب کند»1 هرآن چیزی را که در مورد خودتان انکار میکنید زندان جدیدی برایتان خواهد شد.
در عصر حاضر، رسیدن به نیازتان برای آرامش مادی عملاً آسانتر است تا چشمپوشی کردن از آن. یک عمر طول میکشد تا از راحتی مادی گذشت، و شاید هنوز هم موثر نباشد. اما، شما میتوانید در مدت کوتاهتر از نظر مادی موفق شوید.
میتوان بدون راحتی مادی به خوشحالی دست پیدا کرد، و شاید از نوع بادوامتر خوشحالی باشد. اما، این کار هر کسی نیست.
وقتی بیمار باشی، آرزوهایتان فرار میکنند.
سلامت جسمانی اساس همهچیز است. اگر از نظر بدنی سالم نیستید، هیچ چیز ندارید. یک گفتهی از کنفیسیوسکه من دوست دارم: «یک شخص بیمار فقط یک چیز میخواهد، یک شخص صحتمند ده هزار چیز میخواهد.» وقتی ناخوش و بیمار باشی، آرزوهایتان فرار میکنند. بدون داشتن توانایی برخواستن، عملکرد و بازدهی جایی برای آرزو و هدف نمیماند.
هرچند سلامت جسمانی مهمترین چیز است، من کمتر در مورد آن میپردازم چون در این مورد اطلاعاتم کم است. از این نظر خودم هم کامل نیستم. رژیم غذایی و سلامت بدنی مناسبی دارم. با نظریههای سلامت جسمانی آشنا هستم، اما از معرفی اطلاعاتم احساس تقلب خواهم کرد مگر اینکه خودم یک نمونه کامل از سلامت جسمانی میبودم.
من از یک آدم شدیداً ناراحت به یک آدم خیلی خوشحال تبدیل شدم
از نظر سرمایه، بیشتر خودشکوفا هستم. و از نظر سلامت روانی و یافتن خوشحالی و آرامش از یک آدم که اکثراً ناراحت است تبدیل به یک آدم خوشحال شدم. این کار دقیق، تمرین شده و مبتنی بر تلاش به انجام رسید. در اثر خودآگاهی رخ داد. از آنجا که خودم در این راه پیشرفت داشتهام، میتوانم بگویم چه چیزهای مفید واقع شده است.
خوشحالی نه علم است نه ریاضی.
خوشحالی بیشتر شبیه شاعریاست تا به الگوریتم.
خوشحالی یک اصطلاح شدیداً پرمعنی است. معانی کاملاً مختلف را برای آدمهای مختلف ارائه میکند. همه تصورات از پیش تعیین شدهی قوی از خوشحالی و اینکه چگونه میتوان به آن رسید، دارند.
انواع مختلفی از خوشحالی وجود دارد.
قرار است خوشحالی، لذت، آرامش، شوق، خوشحالی، رضایت، سلامت و خیلی چیزهای دیگر را ترکیب کنم. این کار را نمیشود آگاهانه و سنجیده انجام داد.
اما در عین زمان، این کار ریاضی هم نیست. واضح است که نمیتوانیم این واژهها را محدود کنیم. این واژهها مفاهیم مختلف را در فضاهای مختلف برای آدمهای مختلف ارائه میکنند. پس به جای گیر کردن در کلمات مشخص و جزئیات آن، سعی کنید به معنی واقعی آنچه میگویم توجه کنید.
وقتی بعضیها در مورد خوشحالی صحبت میکنند، واقعاً از لذت و هیجان صحبت میکنند. شاید بگویند: «یک وعده غذایی واقعاً خوب داشتم، پس خوشحال هستم.» وقتی دیگران در مورد خوشحالی صحبت میکنند، از یک حالت کلی از رضایت و سلامت صحبت میکنند. بعضیها به آزادگی و روشنگری ربط میدهند، مثل چیزی که بودا به آن رسیده بود.
بعضیها به این نظر هستند که چیزی به نام خوشحالی وجود ندارد یا اینکه خوشحالی بیفایده و بیارزش است ـــ یا اینکه بدبختی ناشی از پیگیری خوشحالی است. حقیقت زیادی در این نظرها وجود دارد؛ به آن خواهیم پرداخت.
خوشحالی بیشتر شبیه شاعری است تا به الگوریتم.
من اگر بگویم: «راه خوشحالی فلان راه است.» مردم خواهد گفت: «مگر همین حالا نگفتی خوشحالی علت بدبختیست؟» نه، این کار ریاضی نیست. نمیتوانید این محاسبات را با هم ربط دهید.
این بیشتر به شاعری میماند. اگر شما پنجاه قطعه شعر را از یک شاعر بخوانید و بخواهید آن شعرها را بصورت تحلیلی دریابید و واژهها را از یک شعر به شعر دیگر ربط دهید و ببینید که منطقی است یا نه، نکته را از دست خواهید داد. روی واژهها خیلی نچرخید. حتی روی جملات زیاد متمرکز نشود. روی فرآیند کلی تفکر و پیام تأمل کنید.
خوشحالی مهارتیست که میتوانید آن را رشد دهید.
شما در سطح فعلی خوشحالیتان گیر نکردهاید.
اولین گام برای افزودن سطح خوشحالیتان، فهمیدن این است که قادر به انجام دادن آن هستید. این جاییست که بیشتر مردم اشتباه میکنند.خوشحالی برای اکثر مردم بیشتر از آن چیزی که فکر میکنند در اختیار خودشان است.
برداشتن این گام کار راحتی نیست. شاید مدت زمان زیادی اینجا گیر کردهاید. خیلیها به این عقیدهاند که خوشحالی را نمیشود تغییر و یا توسعه داد، برای همین به آن اهمیت نمیدهند.
ژنتیک مهم است، اما این فقط نیم تصویر است.
ژنتیک مهم است. نقش بزرگی در تعیین قدرت، عملکرد ورزشی و هوش ایفا میکند. اما ژنتیک تمام کار را نمیکند. خوشحالی، یا رضایتمندی متعارف خیلی بیشتر انعطافپذیرتر از دیگر چیزهاست.
برای من خیلی سخت خواهد بود که عملکرد ورزشی خود را تنها با زحمتکشیدن تغییر دهم. بخاطر ژنتیکم در آن عرصه خیلی محدودتر خواهم بود. اما چیزهای مثل خلق و خو، نگاه به زندگی، میزان آرامش و میزان عصبانیت ــ اینها در اختیار و ارادهی من است.
شما در سطح فعلی خوشحالیتان گیر نکردهاید.
پس خوشحالی مهارتیست مثل تغذیه و تناسب اندام است. خوشحالی مهارتیست که شما آن را شناسایی و توسعه میدهید و همینطور که در آن بهتر میشوید نتیجه میگیرید. خوشحالی خدادادی نیست. چیزی نیست که برای شما داده شده باشد و شما در آن گیر کردهباشید.
هوس/میل قراردادی است که برای ناراحت بودن میبندید.
خوشحالی برگشتن به حالت است که گویا هیچ چیزی کم نیست.
هوس/میل قراردادی است که برای ناراحت بودن میبندید تا زمانی که چیزی را که میخواهید بدست بیاورید. مضطرب میشوید چون چیزی را میخواهید. بعد خیلی سخت کار میکنید تا به آن برسید و در عین حال خود را بیچاره احساس میکنید. در آخر وقتی به آن میرسید، دوباره به حالتی برمیگردید که قبل از داشتن آن داشتید. این مثل رسیدن به اوج شادکامی که همیشه با شما خواهید بود نیست.
هیچچیزی شما را برای همیشه خوشحال نخواهد کرد.
مردم در این تصور هستند که جایی، چیزی هست که آنها را برای همیشه راضی و خوشحال میکند. هیچچیزی قادر به انجام آن نیست.
روشنفکری با این فرق میکند. ظاهراً یک راه حل دائمی به نظر میرسد، بعداً به کاوش آن خواهیم پرداخت. در حال حاضر، فقط در مورد خوشحالی متعارف صحبت میکنیم.
خوشحالی فرایند درک و خودیابیست.
هیچ راه حل دائمی برای رسیدن به خوشحالی وجود ندارد. بلکه رسیدن به خوشحالی نیاز به یک فرایند فهم و خودیابی دارد. این یک فرایند آموختن دیدنِ بعضی از حقایق است.
اگر تصاحب اشیا ما را برای همیشه خوشحال میکرد، پس غارنشینان خیلی بدبخت و ما هم بسیار خوشبخت میبودیم. اما اوسط خوشحالی در هر انسان بالا نمیرود بلکه شاید رو به کاهش باشد. مدرنیته احتمالاً بیشتر از گذشته باعث بدبختی شده.
پس خوشحالی برگشتن به حالت است که انسان احساس نکند چیزی را گم کرده است.
اگر خیلی باهوش هستی، پس چرا خوشحال نیستی؟
میتوانید بدون از دست دادن انگیزه به خوشحالیتان فزونی ببخشید.
«خوشحالی برای مردم کمهوش و کند ذهن است.» این یک شکایت رایجیست که از باهوشهای موفقیتطلب میشنوم. آنها فکر میکنند که تنها آدمهای تنبل و کمهوش میتوانند خوشحال باشند. کارآفرینان میگویند، «من نمیخواهم خوشحال باشم چون میخواهم موفق شوم.» آنها نگران این هستند که اگر بیش از حد خوشحال شوند انگیزهی خود را از دست خواهند داد و دیگر تلاش نخواهند کرد.
آیا میتوانید بدون اینکه انگیزهیتان را از دست دهید به خوشحالیتان افزایش دهید؟
مثل هر چیزی دیگر، میتوان بعضی از حقایق را در این پیدا کرد. در کُل، هرچه باهوشتر باشید، به همان اندازه میتوانید عقب یک زندگی عادی و آسان روزمره ببینید. میتوانید تمام خطرها، جوانب منفی ــ بدبختیهای که در انتظار ماست را ببینید. شما میتوانید بدبینی و تقلب که پُشت تمام چیزهای که به عنوان یک چیز خوب برای شما و جامعه معرفیشده است را ببینید. شما بدبین میشوید، و هوش خود را از طریق بدبینی نشان میدهید. افراد بسیار باهوش معمولاً با مشاهدات کاملاً بدبینانه ارتباط برقرار میکنند.
اینکه کسی نخواهد خوشحال باشد هیچ ایرادی ندارد. اما این را بررسی خواهیم کرد که آیا قادر به افزایش خوشحالیتان هستید بدون اینکه انگیزه یا قدرت تفکرتان خیلی کم شود.
بیایید به مسئلهی اولی نگاه کنیم. «من خوشحال نیستم چون باهوش هستم.»» این تا اندازهای درست است. شما ناراحت هستید چون خیلی زیاد میدانید و میفهمید. خیلی چیزها برای شما آشکار شدهاست. اما آن به این معنی نیست که شما نمیتوانید خوشحال باشید و از فهم و هوش خود حفاظت کنید.
دریافتن حقیقت منجر به خوشحالی میشود.
اما موضوع را اشتباه نگیرید: شما باهوش نیستید چون ناراحت هستید؛ شما ناراحت هستید چونکه باهوش هستید. شما میتوانید خوشحال و باهوش باشید ــ این نیاز به تلاش بیشتر خواهد بود. خبر خوب اینست که، افراد باهوش در کشف حقیقت خوب هستند. هرچه بیشتر به عمق بعضی حقایق بروید، به همان اندازه آزادتر و آرامتر میشوید. آن آرامش منجر به خوشحالی میشود.
اگر خیلی باهوش هستی، پس چرا خوشحال نیستی؟ من کاملاً با درستی این موضوع باور دارم. زیبایی کارآمدی بالا از نظر ذهنی در جامعهی ما این است که میتوانید آن را تقریباً در هر چیز استفاده کرد. اگر باهوش باشید، میتوانید دریابید که چگونه با وجود محدودیتهای ژنتیکی سالم باشید و چگونه با وجود داشتن مشکلات محیطی ثروتمند باشید.
اگر باهوش باشید، میتوانید دریابید که چگونه با وجود محدودیتهای بیولوژیکی خوشحال باشید. اما محدودیتهای بیولوژیکی شما خیلی بزرگتر از چیزی است که شما تصور میکنید.
دامنهی حرکتی خوشحالی بسیار وسیع است.
اگر شما گاهی مست شدهاید یا در اثر میدیتشن و یا روشهای هیپنوتیزم حالت ذهنیتان تغییر کردهاست، پس لحظات کوتاه از خوشحالی را فراتر از آنچه در یک روز عادی احساس میکنید تجربه کردهاید.
البته، برخی از این خوشحالیها مصنوعی و از روی هوس است. اما این حقیقت است؛ وگرنه، آرزوی چنین حالتی را نمیکردید.
رسیدن به این حالتهای کوتاه خوشحالی نشان دهندهی دامنهی حرکتی شما است ــ و آن دامنه میتواند خیلی وسیع باشد.
چگونه خود را به آن جهت به طور دائمی ترغیب میکنید؟
ناراحت بودن شدیداً غیر مؤثر است.
یک ذهن آرام تصامیم بهتر میگیرد.
در کنار «من چون باهوش هستم خوشحال نیستم» مسئلهی دیگر «نمیخواهم کمکار باشم. نمیخواهم کمانگیزه باشم و یا به اخلاقکاریام ناکافی داشته باشم.» است.
اگر بخواهیم بررسی سریع داشته باشیم، درست است. هرچه خوشحالتر و آرامتر باشید، کمتر احتمال دارد تا دنیا را تغییر دهید. در عین حال، ناراحت بودن شدیداً غیر مؤثر است. یک فرد آرام خیالهای فرعی و اضافی در ذهن خود ندارد. اگر شما یک فرد مصمم و ناراضی باشید، ذهن شما هیچگاهی آسوده نخواهد بود.
افراد ناراحت درست داوری کرده نمیتوانند.
عواقب این چیست؟ شما خواب درست نخواهید داشت. احتمال اینکه با قهر و عصبانیت واکنش نشان دهید و خود را در حفرهای فرو کنید که باید از آن خارج شوید زیاد است. تصامیم احساساتی و عجولانه میگیرید. احتمالاً در دام «مشغول بودن» خواهید افتاد ـــ همیشه وقت مشغول و ازین کار به آن کار میپرید چون از نظر ذهنی نمیتوانید اولویتبندی کنید.
چون آرامش ذهنی ندارید، داوری کردن هم سخت خواهد بود چون مشغلههای ذهنیتان زیاد است. وقت ندارید تا برای داوری آن چیزها اختصاص دهید.
یک راه حل بینابینی وجود دارد. اگر شما فردا بودا (Buddha) شوید، احتمال اینکه مثل ایلان مَسک (Elon Musk) به مهتاب موشک پرتاب کنید کم است. از طرف دیگر، بسیاری از دانشمندان، نوآوران و رهبران موفق و خوشبین وجود دارند، بالخصوص وقتی پیرتر میشوند. آدمهای خوشحال همیشه بیتأثیر نیستند.
یک ذهن آرام تصامیم بهتر میگیرد.
وقتی من در زندگی خوشحالتر شدم، بیشتر مؤثر شدم ــ گرچند مثل همیشه تلاش نمیکنم. میتوانم با کسانی که قبلاً از آنها فاصله میگرفتم ارتباط برقرار کنم، بنابر هر تصور قبلی که از آنها داشتم.
حالا خیلی واضحتر تصمیم میگیرم، چون پیامدهای درازمدت آن را میتوانم ببینم. مستقیم سر اصل مطلب میروم و از گفتگوهای اضافی صرف نظر میکنم چون میدانم این در دراز مدت باعث ناراحتی من، باعث ناراحتی شخص مقابل و باعث ناپایداری معامله خواهد شد.
حالا مؤثرتر شدهام اگرچه مثل گذشته تلاش نمیکنم، چون تصامیم بهتر میگیرم.
مردم شاد نیاز ندارند به سختی کار کنند.
کیفیت تصامیم ما در عصر مدرن خیلی مهم است، چون همهی ما متأثر هستیم. میتوان از طریق کود (code)، جامعه، رسانهها، سرمایه، نیروی کار و راههای دیگر مورد تأثیر قرار گرفت. اگر باهوش باشید، از هر تصمیم که میگیرید استفاده خواهید کرد.
اگر وارِن بافِت (Warren Buffet) هشتاد و پنچ درصد از مواقع تصمیم درست را میگیرد و رقبایش هفتاد درصد از مواقع تصمیم درست را میگیرند، برندهی همهی چیز خواهد بود. این منبع قدرت اوست: تصمیمگیری خوب. او در طول سال یک یا دو تصمیم میگیرد. اکثر مواقع در خواندن کتاب، فکر کردن، سفر کردن و بازی کردن گُلف است.
واضح است که سختکوشی راه حل نیست. تصمیمگیری خوب و مؤثر بودن راه حل است.
یک ذهن آرام تصامیم بهتر میگیرد.
داشتن ذهن آرام، خوشحالتر بودن، کمتر به لذتهای زودگذر متکی بودن و خونسرد بودن زمینه را برای گرفتن تصامیم بهتر فراهم میکند. در واقع شاد بودن مؤثریت شما را افزایش میبخشد. تا زمانی که افزایش بازدهیتان بیشتر از کاهش انگیزهیتان باشد، در مسیر درست قرار دارید.
از خود بپرسید: ترجیح میدهید با بیشترین تلاش در جهان بهترین باشید یا با کمترین تلاش چون هوشمندانهتر از همه کار کردهاید؟
تصور کنید خدای تمام آفرینش هستید. بر همه چیز واقف و قادر هستید. شما قادر به تغییر چیزی در جهان فقط با فشار دادن یک پروانه2 در یک جهت هستید، چون شما دقیقاً میدانید که چگونه ذرات از آنجا به بیرون برخورد میکنند.
علم و دانش همهچیز است. دانش قدرت است3. میتوانیم از طریق دانش به خوشحالی دست پیدا کنیم، و آن خوشحالی تصمیمگیری ما را بهبود میبخشد. آن خوشحالی به فرصت بیشتر میدهد تا بخوانیم؛ ما در مورد اینکه چگونه عمل میکنیم و اینکه دیگران چگونه عمل میکنند آگاهتر میسازد؛ ما را بیشتر مؤثر میسازد؛ و به قضاوت و داوری ما کمک میکند. سبب افزایش درآمدمان هم میشود تا از نظر اقتصادی هم آزاد باشیم.
درگیری عصر مدرن مبارزه با اعتیاد مسلحانه است.
در پی لذت بودن به خاطر خودش باعث ایجاد اعتیاد میشود.
در سطوح عمیقتر، تمام لذتها درد و ترس از دست دادن را ایجاد میکند. اخیراً در توئــیتی نوشتم که، « در عصر فراوانی، به دنبال لذت بودن به خاطر خود لذت باعث ایجاد اعتیاد میشود.» من جملهی میاموتو موساشی 4Miyamoto Musashi را تکمیل کردم که گفته بود: «به دنبال لذت به خاطر خود لذت نباشید.»
موساشی یک شمشیرزنِ اهل ژاپن بود. در عصر او، به دنبال لذت بودن معنی خیلی متفاوتی نسبت به چیزی که امروز معنی میدهد داشت. او دسترسی به غذای فرآوری شده، پورنوگرافی انترنتی، ماریجوانا و الکـُل که همیشه فراهم باشد نداشت.
حالا که ما در عصر فراوانی زندگی میکنیم، اگر لذت را به خاطر خودش دنبال کنیم خیلی به آسانی در دام اعتیاد خواهیم افتاد. دامی که بیرون شدن از آن سخت است.
مشکل عصر مدرن اصلاً در مورد افرادی است که از قبیله، دین و شبکههای فرهنگی خود جدا شدهاند و تلاش میکنند تا در مقابل اعتیادهای مسلحشده مثل الکل، مواد مخدر، پورنوگرافی، غذای فرآوریشده، رسانههای خبری، انترنت، رسانههای اجتماعی و بازیهای ویدیویی ایستادگی کنند.
اعتیادها ساختگی و مصنوعی استند.
اعتیاد شما را مشغول کارهای ساختگی و مصنوعی میکند. قبلاً با دوستانتان معاشرت میکردید اما حالا میتوانید با جمعی از غریبهها مست کنید. قبلاً میرفتید یک جفت پیدا میکردید، صاحب فرزند میشدید و خانواده تشکیل میدادید اما حالا میتوانید در عوض پورن ببینید. پیش از این برای بدست اوردن میوه حتی با کمی شیرینی طبیعی به شکار میرفتید و به درختها بالا میشدید اما حالا هر چقدر ژلاتو (بستنی یا آیسکریم ایتالیایی) دلتان بخواهد میتوانید بخرید.
درگیری عصر مدرن ایستادگی در مقابل اعتیادهای مسلح اینچنینی است. آنها مقدار کمی از لذت را به شما میدهد، اما همچنین باعث بیتفاوتی شما میشوند و در شما را در معرض بدبختی نبودن آنها قرار میدهد.
ترک اعتیاد از نظر اجتماعی غیرقابل قبول است
اعتیاد زمینهی روابط و فعالیتهای مصنوعی را فراهم میسازد.
اگر شما مرتباً الکل و یا نوعی از مواد مخدر را استفاده میکنید، این آزمایش فکری را امتحان کنید.
به کدام نوع محافل و مراسمها علاقهمند هستید؟ شرط میبندم علاقهمند همان برنامهها هستید که میتوانید بنوشید یا مواد مخدر استفاده کنید. مشتاقانه منتظر وقت غذای شب یا مهمانی/پارتی با دوستانتان هستید.
برای این که ببینید چقدر این مصنوعی است، تصمیم بگیرید که دفعهی بعد از نوشیدن و استفادهی مواد مخدر خودداری کنید. حالا از خودتان بپرسید به چه اندازه چشم به راه آن برنامه یا مراسم هستید. خواهید فهمید که: هرگز چشم انتظار آن نیستید.
این خود باعث ایجاد معما میشود. این منابع لذت مصنوعی به تدریج مرا بیتفاوت میسازد، وقتی فراهم نباشد پریشانی میآورد و منجر به اعتیاد میشود. اما اگر ترک کنم، همچنان پریشان و ناراحت میباشم چون دیگر با دوستانم معاشرت نمیکنم. بیرون نخواهم رفت و لذت نخواهم برد.
ترک کردن اعتیاد نیاز به یک سبک زندگی جدید دارد.
ترک کردن اعتیاد خیلی دشوار است، چون مجبور هستید اعتیاد جسمی را ترک کنید و همچنین سبک زندگی خود را تغییر دهید. باید به سبک زندگی روی بیاورید که بدون آن مواد هم خوشحال بمانید.
اگر بنوشم تا معاشرتی باشم و همینطور به این کار ادامه بدهم، با کسانی وقتم خواهد گذشت که در غیر اینصورت نمیخواستم وقت بگذرانم. وقتی که نامَست (بهوش) هستم، تحمل این آدمها، موضوعاتی که بحث میکنیم یا جاهایی که میرویم را ندارم. فقط وقتی مَست هستم میتوانم این کارها را انجام دهم.
اعتیاد روابط ساختگی و فعالیتهای ساختگی را متحد نگه میدارد.
این رابطهها و فعالیتهای ساختگی توسط الکل سر پا نگه داشته میشود. اگر من از نوشیدن دست بکشم، باید دوستانم را عوض کنم و کارهای جدید برای انجام دادن پیدا کنم. این سخت و از نظر اجتماعی غیرقابل قبول است.
من چند مدت قبل متوجه شدم که چشم به راه آخر هفته و تعطیلی کار اشتباه است. اولاً، ذوق و خوشی روزمره را از بین میبرد، چون در آینده زندگی میکند و باقی اوقات رنج میبرید. دوماً، شیوهی زندگی را پذیرفتید که اکثر اوقات آن را رنج میبرید.
یافتن آرامش از ذهن
ذهن باید خادم باشد نه حاکم.
بیایید در مورد آرامش صحبت کنیم، بعداً در مورد حقیقت و ارتباط آن به خوشحالی صحبت خواهیم کرد.
زمانی که میگویم شما میخواهید خوشحال باشید، چیزی که در واقع میگویم این است که میخواهید آرامش پیدا کنید.
ما میگوییم آرامشِ ذهن، اما چیزی که واقعاً می خواهیم آرامش از ذهن است.
ذهن در لحظات اوج خوشحالی ساکت میشود.
در جریان لحظات اوج خوشحالی مثل موقع استفادهی مواد مخدر، در حال ارضا شدن، موقع خندیدن با یک دوست یا نگاه کردن به یک غروب شگفتانگیز — ذهنتان ساکت میشود. آرام میشود، و آن صدا در سرتان خاموش میشود. به یک احساس از شگفتی و حیرت دست مییابید، چیزی که به آن شاید زیبایی، خوشی یا شادکامی هم بگویید.
همهی ما در جستجویش هستیم. در اصل، چیزی که دنبال آن میگردیم آرامش از ذهن است.
در جایی در طول مسیر، ذهن ارباب شد.
من نمیخواهم ذهن را به عنوان دشمن معرفی کنم. وسیلهیی بسیار مفید است. اما جایی در طول مسیر دیگر قابل اداره نیست. ذهن به جای اینکه خادم شود ارباب شد.
ذهن ما به گونهای تکامل یافته تا در هراس، بدبین و خشمگین باشد. انسانها بدبینترین و خشمگینترین موجودات هستند که پا به زمین گذاشتند. ما شکارچیان زبردستی هستیم که با کُشتن، رام کردن یا اهلی ساختنِ هر گونهای دیگر موجودات، زنجیرهای غذا را به خود اختصاص دادهایم. این کار را از طریق ترس، خشونت و، البته، همکاری همدیگر انجام دادیم.
طبیعت ناخوشایند و خشن است. هر برنامهی مستندِ طبیعت را تماشا کنید میبینید که: A، B را میخورد، B، C را، C، D را میخورد و D، E را. طبیعت با چنگ و دندان در خون است. ما محصول خشونت و خون هستیم.
جامعهی ما بدبینی و بدگمانی را تحسین میکند.
جامعهی مدرن خیلی امنتر و مسالمتآمیزتر است. هنوز منطق حکم میکند که مراقب باشیم، کمی بدگمان باشیم و گاهی اوقات عصبانی شویم ــ اما نه به اندازهای که در ما نهادینه شدهاست. کاهش دادن این ایرادی ندارد.
سطح تهدید به اندازهای بلند نیست که ژِنهای ما فکر میکند. اگر هزار سال پیش از میان بیشهزاری (جنگل) عبور میکردید و در وسط راه صدایی را میشنیدید، حق داشتید که بدگمان باشید. بیایید بگوییم در هر ۱۰ بار ۹ بارِ آن یک خرگوش و از هر ۱۰ بار یک بار آن یک پلنگ در میان بوتهها است. فرد خوشبین از هر ۱۰ بار ۹ بار یک خرگوش گیرش میاید و بار دهُم طعمهی پلنگ میشود. فرد بدبین هر ۱۰ بار جان به سلامت میبرد.
طبیعت تکاملیافتهی ما بدبینی را تحسین میکند. اما ما در زمانههای امنتری زندگی کنیم، پس باید راههای برای گذشت از آن پیدا کنیم و در جهت آرامش کار کنیم.
خوشحالی، آرامش در حرکت است.
آرامش، خوشبختی در سکون است.
از جهاتی، زندگی مدرن از دوران ماقبل تاریخ پُرمشغلهتر است. منابع اضطراب ما مزمنتر شدهاست.
بیایید اضطراب را تعریف کنیم. از نظر فزیکی، اضطراب (تنش) موقعی اتفاق میافتد که چیزی میخواهد در عین زمان در دو مکان باشد. اگر در هر دو طرف یک میلهی آهنی فشار وارد کنم، در میله تنش ایجاد میکنم چون یک قسمت آن میخواهد که شمال باشد و قسمت دیگر آن میخواهد جنوب باشد.
اضطراب ناتوانی در تصمیمگیری آنچه مهم است هست.
از نظر روانی، اضطراب ناتوانی در تصمیمگیری در مورد مهم بودن چیزی است. شما دو چیز ناسازگار را همزمان میخواهید. من میخواهم استراحت کنم، اما باید کار کنم. حالا مضطرب هستم.
وقتی شما چیزی را رها میکنید، دیگر دلهرهآور نیست. وقتی شما بپذیرید که چیزی دیگر از اختیار شما بیرون است، اضطراب در مورد آن دیگر معنی ندارد.
ذهن به صورت مداوم اضطراب خلق میکند، شما را بدگمانتر و خشمگینتر از آن میکند که شرایط حکم میکند.
شما میخواهد از ذهن آرامش پیدا کنید. شما مغزتان را خاموش نمیکنید. نمیتوانید ذهنتان را سرکوب کنید یا آن را تحمیل به هر کاری کنید. اگر من بگویم، «در مورد یک فیل سفید فکر نکن» شما به یک فیل سفید فکر خواهید کرد. به بیان دقیقتر، شما میخواهید ابزاری را توسعه دهید تا ذهن شما به تنهایی آرام شود. بعد، اضطراب به طور طبیعی از بین میرود.
چطور آن کار را انجام میدهی؟ چگونه میتوانید به یک ذهن آرامتر دست پیدا کنید؟
آرامش، خوشحالی در سکون است.
اصطلاحی که من دوست دارم: «آرامش، خوشحالی در سکون است؛ خوشحالی، آرامش در حرکت است.» کسی که در سکون آرامش دارد، وقتی کاری را انجام میدهند در نهایت خوشحال است. در حالیکه یک فرد خوشحالِ بیکار در آرامش خواهد بود. هدف نهایی خوشحالینیست، گرچند این عبارت را زیاد استفاده میکنیم. هدف آرامش است.
پس پرسش این است: چگونه به آرامش میرسید؟
مشکل اول در رسیدن به آرامش اینست که هیچ فعالیتی شما را به آن نمیرساند. اساساً، آرامش عدم فعالیت است؛ یک حسی است که همهچیز خوب است.
اگر همهچیز خوب است، شما فعالیت فزیکی یا روانی برای تغییر آن انجام نمیدهید. میلی هم ندارید که کاری برای تغییر آن انجام دهید، چون باعث خلق اضطراب میشود.
شما کاری در جهت آرامش نمیتوانید انجام دهید، بلکه در جهت فهمیدن میتوانید انجام دهید.
شما نمیتوانید بلافاصله به آرامش برسید یا اینکه در جهت آن کار کنید. بلکه میتوانید در جهت فهمیدن کار کنید. یکی از ضربالمثلهای قدیمی سیک چنین آمدهاست که: «نام خداوند حقیقت است.» وقتی که شما بعضی چیزها را میفهمید و آنها جزء از شما میشود، طبیعتاً آدم آرامتری میشوید.
هرچه به حقیقت نزدیکتر شوید، به همان اندازه از درون ساکتتر میشوید.
اشخاص آگاه ساکت هستند.
طبیعتاً این را میدانیم. وقتی کسی زیاد پُرحرفی میکند یا مسخرهی مجلس است، میدانید که در آرامش نیست. شما میدانید که رابین ویلیامز «Robin Williams» در درون شخص آرامی نبود.
خرد، موجب خویشتنداری میشود.
ما از شخصِ خردمند ِ مثل لائوتسه «Lao Tzu» یا سقراط «Socrates» توقع داریم که ساکت باشند ـــ نه برای اینکه آنها میخواهند خردمند و دانا به نظر برسند، بلکه برای اینکه آنها باطناً ساکت هستند. میدانیم که آرامش و خرد با هم دیگر مرتبط استند.
کاپیل گوپتا «Kapil Gupta»، کسی که خیلی بیشتر از من در این مورد نوشته است میگوید: «خِرد باعث خلق خویشتنداری میشود. خویشتنداری موجب خلقِ خرد نمیشود.5» همین که عاقل و آگاه میشوید، طبیعتاً صبور و خوشتندار میشوید. شما با خویشتندار بودن آگاه نمیشوید.
در حاشیه بگویم که چند روز پیش یکی از توئیتهایم به طور باورنکردنی سوء تعبیر شد. بسیاری از مردم در آن تِست IQ موفق نشدند. من نوشتم که: «هرچه هوشیارتر شوید، به همان اندازه آهستهتر میخوانید.» جمعیت سریعخوانها عصبانی شد، و مردم میگفتند: «بیل گیتس ۱۵۰ کتاب در سال میخواند.6» دیگران گفتند: «من واقعاً آهسته میخوانم، پس حتماً آدمِ باهوش هستم.» آنها اشتباه میکردند. من گفتم که: «اگر الف، پس ب.» این به این معنی نیست که: «اگر ب، پس الف.»
گروهها در جستجوی اجماع هستند، افراد در جستجوی حقیقت.
آنچه جامعه برای تو میخواهد چیزی نیست که برای تو خوب باشد.
اینکه چه درست است مورد مناقشه است. افراد در جستجوی حقیقت هست اما گروهها در جستجوی اجماع ـــ و جامعه بزرگترین گروه است. پس بزرگترین معضل که با آن برمیخوریم این است که: آنچه جامعه برای شما میخواهد همیشه چیزی نیست که برای شما خوب باشد.
حتی اشخاص باهوش با دروغهای جامعه را کنار میآیند.
حتی اشخاص باهوش و متفکران انتقادی با خیلی از حقیقتهای جامعه کنار میآیند، با این که میدانند همهی آنها دروغ است.
یک مثال ساده این است که: «پول شما را خوشخبت نمیکند» یک حقیقت اجتماعی است، اما یک حقیقت فردی نیست. به تمام افراد که کسب درآمد میکنند ببینید. آنها میدانند که پول میتواند خیلی از منابع بدبختی را برطرف کند و آنها را به جایی برساند که بر خوشحالی مسلط باشند. این انتخاب آنها میشود، به جای اینکه توسط نیروهای بیرونی بالایشان تحمیل شود.
این یکی از دروغهایی است که جامعه به شما میگوید.
یکی از دیگر دروغهایی جامعه اینست که فرزندان شما را برای تحصیل به مکتب/مدرسه میفرستد. در واقع، آنها یک ساعت آموزش میبینند و بقیهای اوقات را تلقین فکری میشوند. آنها به سرعت تنبلترین دانشآموز درس داده میشوند، و بیشتر اوقات مضامینی را آموزش میبینند که بیربط و غیرکاربردی است.
مکتب ترکیبی از اندکی آموزش، مقدار زیادی از تمرینِ جامعهپذیری و پذیرش، و مقدار گستردهای از مراقبت از کودک است ــ که به درد والدینهای میخورد که از کودکان خود در خانه نگهداری نمیتوانند.
مکتب کارهای زیادی انجام میدهد،اما آموزش بخش خیلی کوچکی از آن است. آمار آموزش در خانه به وضاحت این موضوع را نشان میدهد، و حتی آمار مربوط به عدم تحصیل7 شروع به نشان دادن این مسئله کردهاست.
تقصیر از جامعهای است که به شما آموزش میدهد تا سرپرست خود باشید.
جامعه به شما فقط دروغ نمیگوید. شما را تنظیم میکند تا وقتی که از حقایق آن تخطی کردید خودتان را سرزنش کنید. تقصیر از جامعهای است که شما را به نحوی تنظیم میکند که خودتان سرپرست خود شوید. تقصیر از صدای جامعه است که در ذهن شما صحبت میکند.
حقیقتجویی کار سختی است. شما اساساً باید با یقین کامل چیزهایی را بفهمید که شما برنامهریزی شدهاید که اشتباه بفهمید.
مسیر آرامش از حقیقت میگذرد.
زمانی که خودسازی به ناکامی انجامید، روی کشف حقیقت کار کنید.
جستجوی آرامش در واقع جستجوی حقیقت است. سعی کنید تا مزیت فهمیدن مسائل را با کشف حقیقت ببینید تا به جای تمرین کردن آن.
وقتی که حقیقت را کشف کردید، عادتهای بد از بین میروند.
فرض کنیم که من تلاش به ترک سیگار دارم. روشهایی وجود دارد تا امتحان کنم، اما آن روشها همیشه سخت و دردآور است. بیشتر اوقات، لحظهای فرا میرسد که خودم را در راه جدیدی میبینم که اجازه میدهد عادت به خودی خود از بین برود. تشخیص داده شد که سرطان ریه دارم و میدانم که میمیرم، و یا دوستی را میبینم که گرفتار عادتهای بد مشابه است. وقتی که چیزی را به روشنی میبینم و میفهمم، عادت بد به خودی خود ناپدید میشود.
به طور کلیتر، شاید بعضی از وجوه خودم را که دوست ندارم ببینم. شاید این را در دوستی ببینم و بعد نتوانم آن را نادیده بگیرم تا جایی که در نمیتوانیم با هم دوست باشیم.
خودسازی فقط یک شکل شیکترِ خود درگیری است.
دیدن و فهمیدن مسائل به تغییراتی منجر میشود که تمرین و روش نمیتواند به آن دست پیدا کند. وقتی که روشی را تعقیب میکنید، همیشه یک خالیگاه بین شما و چیزی که میخواهید به آن نائل شوید است. همیشه تکرار، تنش و درگیری است.
اگر آرامش میخواهیم، باید از خود درگیری دست بکشیم. حتی از خودسازی هم باید دست بکشیم، چون خودسازی فقط یک شکل شیکترِ از خود درگیری است. در عوض، باید از کنجکاوی طبیعی خود برای درک بهتر مسائل استفاده کنیم. با فهمیدن به طور طبیعی خود را بهبود خواهیم بخشید.
زمانی که واقعاً تاثیرات غذای ناسالم را بر بدن خود بفهمیم ــ وقتی که به وزن اضافی که حمل میکنیم میبینیم، یا جهش گلوکوز را ردیابی میکنیم و از خوردن بیش از حد شکر بیحال میشویم، یا میبینیم که چگونه کافئین ما را تقویت میکند و بعد ما را از کار میاندازد ــ به طور خودکار به طرف بهتر شدن تغییر میکنیم.
پس، مسیر آرامش از حقیقت میگذرد.
مترجم: اسماعیل صفوت
منبع: لینک
پانوشت: