هرچند می خواهم ننویسم؛ اما پرنده ی خیالات دنیای درونم مرا در آسمانِ نیلی و آبی خود به پرواز می کشاند و دیوانهوار راهی کِشت زارانی می شوم تا در آن مزرعه ی سبز و رویایی خودم را به آرامش برسانم.
شعر و موسیقی دو پدیده ی آرام کننده ی روح و روان آدم ها، دو جامه ی گرم وپشمینه ای که زمستان های سرد و یخ زده ام را در آغوش گرم شان جا داده و از هیولای بزرگ سرما همواره نجاتم داده اند. پس چگونه نتوان در مورد دو یار همیشه گی و جاویدانه ننوشت. می خواهم برای آن ستاره ی تاب ناک و دُرخشان آسمان موسیقی مشرق زمین بنویسم. برای کسی که چون ریگ زار آفتاب زده در گرمای ساحل رودخانه ی زنده گی تفتید و خشکید .آن که 33 سال از تابستان داغ و سوزانِ جوانی اش نگذشته بود که کَفتارهای مست و خون آشام زمان، خون اش را در صفحه ی تاریخ موسیقی ریختند و صدای گرمِ جادویی اش را برای همیشه خاموش کرد. هنوز پای شوخِ عاطفه اش در برکه ی خنک و تُنک ترانه و موسیقی نلغزیده بود” که انگُشتانِ هنرآفرینش پرده های پُرترنم هارمونیه را به نجوا در می آورد. یعنی صدای موسیقی طنین انداز گوش هاش در آوانِ کودکی بود و این وادی جنون آمیز آرام آرام تمام زنده گی اش را گرفت.
صداقت و جنون از برازنده ترین ویژه گی های هنر می باشد که در صدای احمدظاهر به خوبی بازتاب یافته. آنچهاحمدظاهر را از دیگر هم نسلانِ او در موسیقی جدا می سازد، برخورد صادقانه و صمیمانه او با هنر است. موضوع بنیادی که در صدای او انعکاس یافته رابطه ی صمیمانه و جنون آمیز او باهنر است. موسیقی برای او به مثابه ی زنده گی و نفس کشیدن ارزش دارد و این جنون تا پایان مرگ در درون او موج می زند.
احمدظاهر که برای رسیدن به یک نگاه دلبرانه ی معشوق بر جانِ سرگردان اش از “هفت آسمان-هفت دریا می گذرد” این از خودگذری را در رسمِ عاشقی “سوختن شمع در گِرد پروانه” می نامد.
معشوق برای او گاهی سرو خرامان می شود، گاهی شعله ی تابان و گاهی هم یوسف کنعان. این است رابطه ی عاشق و معشوق ژان پل سارتر، منتقد و ادبیات شناس فرانسوی، هنر را نه تنها مایه ی خوش گذرانی و شادمانی نمی پندارد؛ بلکه هنرمند را صاحب یک رسألت بزرگ در اجتماع می خواند که این مساله در نوع گزینش و انتخاب اشعار او در تصنبف و آهنگ سازی به چشم می خورد.
احمدظاهر، شنونده را گاهی مست می کند، گاهی می گریاند، گاهی می خنداند، گاهی به وادی مرگ اندیشی می کشاند، گاهی به زنده گی دعوت می کند و گاهی هم شدیداً به عمقِ فکر کردن فرو می برد.
احمدظاهر عاشقانه سرود و هنرمندانه زنده گی کرد و تا پایان مرگ برای مردمِ خسته و کوفته اش هنرآفرینی کرد. او شعر و موسیقی را چون تن و روح به هم پیوند داد و شاید هزاران انسان این سرزمین از برکت صدای او به ماهیت و اصالت موسیقی پی بُرده باشند.
احمدظاهر از این که به خانواده ی سلطنتی تعلق داشت، موسیقی برای پدر و خانواده اش به مثابه ی یک رسألت اجتماعی وپیشه ی هنری پنداشته نمی شد، بلکه به پیمانه ی تفریح و سرگرمی به آن پرداخته می شد. بی آنکه از ماجرا و آوازه ی پسرش خبر باشد. به این لحاظ احمدظاهر با بعضی از حرف و سخن های سنتی که از جانب خانواده برای زنده گی هنری اش گرهی پیچیده و محکمی بود، مبارزه کرد و به راه خویش ادامه داد.
سهراب سیرت؛ شاعر و روزنامه نگار افغانستانی، سال پار در یک نوارِ تصویری از احمدظاهر چنین یاد کرد: نسل امروز افغانستان صدای احمدظاهر را نماد یک افغانستان مدرن خالی از جنگ و سیاست زده گی خواند. ایشان احمدظاهر را یک هنرمندِ تجددگرا و پُردست آورد که بستر موسیقی افغانستان را له سوی نوآوری های جهانی حرکت داد، خواند. او هم چنان افزود سی وسه سال زنده گی احمدظاهر برهه ای از تاریخ شکوفای افغانستان است.