فرض کنید که همین امروز مذاکرات صلح با طالبان به نتیجه رسید و آنان از جنگ دست برمیدارند و به آغوش جامعه افغانستان باز میگردند؛ اما پس از آن چه میشود؟ ولی احساس جریحهدار شده هیچ کودکی دیگر به دورهی کودکیاش بر نمیگردد و هیچ چیزی کمبود احساس یک مادر از فرزندش را پر نمیکند. دختری که به خاطر جنگ طالبان از مکتب محروم شده است، هیچگاه به آرمانش نمیرسد. زن بیوهای که شریک زندهگیاش را طالبان کشتهاند، تمام آرزوهایش را با خود به گور میبرد. کودکی که در حسرت دیدار پدرش است، تا قیامت از دیدار پدرش محروم میشود. در نتیجه میدانید که چه میشود. صلح میشود و طالبان از جنگ دست برمیدارند و از کارهای خود پشیمان نیستند و برای چگونه زیستن ما هنوز خط و نشان تعیین میکنند. این میشود صلح بینالافغانی.
با اینهمه از دموکراسی حرف میزنیم، از دستآوردهای بیستساله زنان یاد میکنیم، از تعلیم و تحصیل زنان باافتخار سخن میگوییم که اینهمه خط سرخ زنان در مذاکرات صلح با طالبان است. صلح میآید، اما به قیمت اینکه بسیاری چیزها را از دست میدهیم. آن وقت در جامعهای زندهگی میکنیم که صلح دارد، اما هرچه که داشته، فدای صلح کرده تا ضمانتی باشد برای آزادی کسانی که آزادی دیگران را گرفتند، خون دیگران را در نزدیک به سی سال ریختند و آخرین آرمانشان زیستن در سایه صلحی است که هیچکس حق بازخواستشان را نداشته باشد. پس این صلح به نفع کی است؟ به نفع ما است یا کسانی که همهی هست و بود جامعه را به مرز نابودی کشاندند. با اینهمه بگذار که صلح بیاید. وقتی که صلح آمد، همه چیز تغییر میکند، اما تنها چیزی که باقی میماند، فکر امروز و دیروز طالبان است که با گذشت نزدیک به سی سال هنوز آماده تغییر نیست.
اما برگردیم به اینکه مشکلات و مسایل زنان افغانستان، چه در مذاکرات صلح با طالبان و چه پس از آن، چه میشود و به کدام سو میرود. باید گفت که مسایل جامعه زنانه در افغانستان ریشههای عمیقی در رفتارها و ارزشهای فرهنگی و اجتماعی این کشور دارد که طالبان نیز بخشی کوچک آن به شمار میروند. دو دههی گذشته که بسیاری از فعالان جامعه زنانه و جامعه به اصطلاح مدنی افغانستان با خوشبینی تمام دوران پساطالبان را دوران از حاشیه به متن آمدن زنان میدانند، این دو دهه با فراز و نشیبهای زیادی همراه بوده است. در این نوشته کوتاه از آن رو مفهوم جامعه زنانه را به کار میبرم که جامعه افغانستان هنوز با معیارهای یک جامعه ابتدایی قابل شناسایی است. مثلاً به جای مفهوم ملت هنوز گروههای قومی و به جای احزاب سیاسی گروههای افراطی و به جای جامعه انسانی جامعه جنسیتی، نژادی و… را داریم که واقعیت کلی به نام افغانستان را شکل میدهند.
وقتی میخواهیم راهی را به مباحث جنسیتی و زننگاری بگشاییم، نباید مسایل زنان را به ویژه در دو دههی گذشته جدای از ویژهگیهای جامعه افغانستان در نظر بگیریم. اگر رسمها و عنعنات زنستیزانه در افغانستان را در نظر بگیریم، ناشی از عوامل فرهنگی و اجتماعی است که بخش مهم آن در افسانهها و اسطورههای زنانه ساخته شده است. انتظار میرفت که پس از سرنگونی رژیم طالبان و به میان آمدن حکومت جدید با حمایتهای بینالمللی، مسایل افغانستان در سطوح کلان حل شود و زمینه برای مشارکت و مساوات و فرصتهای اجتماعی و سیاسی برای نه تنها زنان، بلکه برای همهی انسانهایی که در جغرافیای افغانستان زندهگی میکنند، فراهم شود.
باید به این نکته اذعان کرد که یکجای کار میلنگید و آن اینکه از حاشیه به متن کشاندن زنان و طرح مسایل زنان در محافل مهم سیاسی به جای اینکه خاستگاه داخلی میداشت، بیشتر شعاری بود که از بیرون بلند شد. مقبولیت این شعار باعث شد که حکومت پساطالبان در جلوه دادن چهره حکومت حامی زنان و طرفدار مشارکت زنان ظاهر شود. این امیدواریها وجود داشت که جامعه افغانستان یک دورهی تحولات فرهنگی و اجتماعی را سپری کند و مشارکت نمادین زنان در عرصههای مختلف به مقدمهای برای ورود واقعی و بدون موانعشان به عرصههای دیگر تبدیل شود. بدبختانه مشارکت نمادین در کنار اینکه خوبیهایی داشته، اما به لحاظ پیآمدها و تاثیرات اجتماعی برعکس مسایل زیادی را فراروی جامعه زنانه در افغانستان به وجود آورد. حتا اگر تهدیدات گروههای زنستیز و ارتجاعی هم نباشد، چهره ناخوشایند طالبان هم اگر حیات اجتماعی زنان را تهدید نکند، اما عوامل دیگری در جامعه هست که تا سالهای زیادی زنان را از مشارکت و حق تحصیل محروم میکند.
اگر به حوادث ناگوار زنستیزانه در دو دهه گذشته نظری داشته باشیم، میبینیم که خشونتهای مرگبار، تجاوز به زنان و دختران خردسال، حملات و قتلها به هر اندازهای که در ساحه حاکمیت طالبان رخ داده، همچنان در دیگر نقاط افغانستان رخ داده که خارج از ساحه طالبان بودهاند.
البته با برشمردن این واقعیتها، دستآوردهای زنان در بیست سال گذشته را هم از یاد نمیبریم؛ اما این دستآوردها را در مقایسه با رشد اجتماعی و فرهنگی افغانستان اندک و بسیار شکننده میدانیم. در بسیاری وقتها فعالان اجتماعی و سیاسی وقتی در مورد افغانستان صحبت میکردند، از رفتار و گفتارشان چنان برمیآمد که گویا جامعه افغانستان در همین بیست سال گذشته یعنی از سال ۲۰۰۱ میلادی به وجود آمده باشد. رشد ارتجاعی و علاقه به گذشتهگرایی به نام هنجارها و ارزشهای اجتماعی، بیدرنگ جامعه افغانستان را به همان جایی کشانده است که هشتاد سال پیش در آنجا بوده است. چنین ظرفیتهای بالفعل اجتماعی بوده و هست که بار دیگر طالبان را زنده میکند و بار دیگر اندیشه افراطی و تنگنظرانه را به وجود میآورد.
با دانستن اینهمه، وقتی زیر نام مذاکرات بینالافغانی با طالبان مذاکره میکنیم، نباید از یاد ببریم که وقتی ذهنیت طالبانی و اندیشه افراطی به هر نامی و به هر بهانهای پذیرفتنی میشود و آزادیهای نمادین و مشارکت تقلیدیمان را با آنان قمار میزنیم، بدون شک برای زنان هیچ ارزش نمیماند. حتا به فرض اینکه طالبان صلح را قبول کنند و در حکومت افغانستان شریک شوند و به این هم راضی شوند که در چند وزارت و چند کرسی پارلمان و چند پست مهم حکومتی، چند زن کار کنند، اما واقعیت این است که زنان افغانستان به همان جایی خواهند رسید که بیست سال پیش از امروز قرار داشتند.
مشارکت نمادین و قرار گرفتن چند زن در چند اداره و در چند کرسی پارلمان، برای حل مسایل زنان افغانستان کمتر مفید واقع میشود. اگر واقعاً بحث مهم زنان و نمایندهگان جامعه زنانه افغانستان در مذاکرات صلح همین باشد که چند زن وزیر و وکیل شوند، به نظرم چندان موضوع قابل بحث نیست؛ زیرا کسانی که طالبان را مجبور به پذیرش مذاکره با حکومت افغانستان کردهاند، این را هم میتوانند بالای آنان بقبولانند که به حضور نمادین زنان نظر مثبت داشته باشند.
متاسفانه یکی از شعارهایی که در رسانهها و نشستهای خبری مد شده، حضور معنادار زنان در مذاکرات صلح است. هنوز پیشگامان و فعالان جامعه زنانه، از حضور واقعی زنان صحبت نمیکنند و همه شعار میدهند که زنان در مذاکرات صلح باید حضور معنادار داشته باشند. اگر بحث بر سر حضور معنادار زنان باشد، هیچ دورهای به اندازه دو دههی گذشته شاهد حضور معنادار زنان نبودهایم.
همچنان وقتی میگوییم دستآوردهای بیست ساله زنان افغانستان نباید قربانی معاملههای سیاسی شود، باید بگویم که بدبختانه در این دو دههی گذشته زنان افغانستان بسیار دستآوردهای شکننده داشتهاند. حتا در نبود طالبان همین دستآوردها چندان ماندگار نیستند.
به امید روزی که همهی مرزهای تفرقه فرو بریزد و جای طبقه و رنگ و نژاد و جنسیت را انسانیت پر کند و زنان افغانستان همانند دیگر انسانها تنها به حقوق انسانی خود برسند، نه چیزی کمتر و نه چیزی بیشتر از آن.
قابل یاد آوری است که این نوشته قبلا در روزنامه هشت صبح به نشر رسیده و دراینجا با اجازه نویسنده بازنشر شده است.