مهمانی

قسمت دوم و پایانی

کابل امشب دعوت است. به خانۀ کریستف کریتنا. آقای کریتنا وقتی جوان بوده آشپز بوده. بعد معلوم نیست چرا تصمیم گرفته دکتر شود. او از پولداران محله است. خانۀ او در بالای یک تپه قرار دارد.

 آن‌ها به آنجا می‌رسند. کابل با دوستانش. آن‌ها به در می‌کوبند. از داخل خانه صدا میاید: «داخل شوید!». همه داخل می‌شوند. دهلیز فرش است. کسی نمی‌داند آیا بوت‌های خود را همین‌جا از پا بیرون بکشد یا با خود به بالا ببرد. کابل اما تصمیم می‌گیرد آن‌ها را همین‌جا از خود دور کند. با پاهای لچ با دوستانش از زینه‌ها بالا می‌رود. زینه‌ها رمانتیک هستند. چراغ‌های کوچک در دیوارهای دو طرف آن‌ها جا داده شده‌اند و در کنار هر چراغ، یک تابلوی سه‌بعدی قرار دارد. تابلوی که در آن از چوب نقش‌های عجیب ساخته شده. کابل در جانش ترس دارد. او چندان آدم‌های خرپول را دوست ندارد. آدم‌های خرپول همیشه فکر می‌کنند حق‌به‌جانب هستند. فکر می‌کنند نیاز ندارند ادعای خود را به اثبات برسانند. فکر می‌کنند پولشان دلیل اثبات ادعایشان است. زینه‌ها تمام شده بودند. به دهلیز درون آپارتمان رسیدند. آپارتمان همه سفید است. روی اتاق‌ها با چوب نازک پوشیده شده. به‌طرف چپِ دهلیز آشپزخانه قرار دارد. روی میز آن چند ظرف سرپوشیده دیده می‌شود. معلوم نیست در میان آن‌ها چیست. آقای کریتنا از اتاقی بیرون می‌شود و به آن‌ها می‌رسد. به همه سلام می‌گوید. به کابل هم. بعد از سلام از او روی نمی‌گرداند. همچنان به کابل می‌بیند. خیلی دقیق. کابل حیران مانده می‌باشد. او بالاخره می‌شرمد و روی خود را به‌سوی خانم آقای کریتنا – سیمونه می‌گرداند. کابل به او سلام می‌گوید. سیمونه هم خانم آقای کریتنا است و هم همکار او. او سکرتر آقای کریتنا در معاینه خانۀ اوست. سیمونه از آقای کریتنا پیرتر به نظر می‌رسد. یکی از دوستان به او می‌گوید که دامن خیلی زیبایی به تن دارد. او تشکر می‌کند. او به کابل می‌رسد. می‌گوید قبلاً نام او را از طریق دوست مشترک شنیده و خیلی می‌خواسته او را ببیند. این حرف تمام ترس و دلهرۀ کابل را از میان می‌برد. کابل سر حرف میاید. می‌گوید برای اینکه خوب فرانسوی گپ نمی‌زند متأسف است. سیمونه می‌گوید نخیر او خیلی خوب فرانسوی گپ می‌زد. این حرف کابل را بیشتر انرژی می‌دهد. سیمونه در مورد تحصیلات کابل می‌پرسد. آقای کریتنا از سالن صدا می‌زند که او منتظر همه است. سیمونه اما می‌خواهد بیشتر در مورد کابل بداند. می‌پرسد که در ژنو کجا زندگی می‌کند، حالا مصروف چه‌کارهاست و … . بالاخره صدای آقای کریتنا بلندتر می‌شود.

 همه به سالن می‌روند. به جز چند کوچ و چوکی اینجا چیزی دیگری را نمی‌توان دید. کابل اول حس کرده بود خانواده تازه به اینجا کوچ کرده است. چراغ‌ها در گوشه‌های سالن قرار دارند و از میان گلدان‌ها، نور پخش می‌کنند. سقف بلند سالن از او یک قصر ساخته. کابل دیگران را اجازه می‌دهد به جاهای خود قرار بگیرند که فوراً سیمونه می‌رسد و از کابل می‌خواهد روی کوچ کنار آقای کریتنا بنشیند. به مجرد نشستن روی کوچ، آقای کریتنا با چهرۀ خیلی جدی از کابل می‌پرسد: «شراب که می‌نوشی؟». کابل می‌گوید: «بلی من شراب اینجا را خیلی دوست دارم». آقای کریتنا می‌گوید خوب است. بلافاصله او شروع می‌کند به تشریح روش شراب‌سازی. از کابل می‌خواهد از کلکین سالن، تاکستان روی حویلی را ببیند. هر دو آنجا می‌روند و او از آنجا آن‌ را به کابل نشان می‌دهد و می‌گوید هرسال از این تاکستان‌ ۲۵ لیتر شراب به دست میاید. اشاره می‌کند به انگور که روی میز است: «این هم حاصل تاکستان است». توضیحات را ادامه می‌دهد و می‌گوید کیفیت و مزۀ شراب بستگی به نوعیت انگور دارد. کابل می‌پرسد آیا پروسس شراب‌سازی نقشی در مزه و کیفیت شراب ندارد. مرد می‌گوید اصلاً نه. جام کابل تمام شده بود. آقای کریتنا فوراً جام او را پر می‌کند. شراب سرخ و شراب سفید روی میز بودند. کابل گفته بود که شراب سفید را دوست دارد. آقای کریتنا به جام کابل شراب سفید ریخته بود. گفتگوها ادامه داشتند.

 آقای کریتنا می‌گوید دختری دارد در ژنو. همسن کابل. می‌گوید او عاشق یک پسر مسلمان از مراکش شده و بعد با او ازدواج کرده. می‌گوید او از این ازدواج اصلاً خوش نیست. می‌گوید چندین بار کوشیده تا دامادش شراب بنوشد اما او نخواسته. کابل می‌گوید بله اختلافات وجود دارد. آقای کریتنا انتظار داشت کابل دامادش را که مثل او مسلمان است اما به نام اسلام شراب نمی‌نوشد، سرزنش کند. عکس‌العمل کابل آقای کریتنا را کمی ناامید میسازد. آقای کریتنا از کابل می‌پرسد آیا در کشور خودش هم شراب می‌نوشیده. کابل می‌گوید: «نه، من نمی‌نوشیدم چون به دست آوردنش مشکل بود». می‌گوید اما مردان بزرگ‌تر خانوادۀ ما در خفا می‌نوشیدند. آقای کریتنا می‌پرسد چه نوع شراب می‌نوشند آنجا. کابل می‌گوید: «آنجا تنها دو نوع شراب وجود دارد: یکی که بنوشی کور می‌شوی و یکی که بنوشی مست می‌شوی». برنامۀ پاسخ و پرسش ادامه داشت که سیمونه گفت شام در اتاق نان خوری آماده است. همه آنجا می‌روند. آقای کریتنا در میز مقابل کابل می‌نشیند. او از همه چیز سخن می‌زند. اول به شوخی می‌گوید هیچ چیزی نپخته. کابل هم خنده‌کنان می‌گوید پس من رفتم. آقای کریتنا می‌گوید نخیر سلاد آماده کرده است. سلاد می‌رسد. همه می‌گیرند. او دوباره از دامادش می‌گوید. می‌گوید دامادش برادر خود را از مراکش به اینجا خواسته. می‌گوید می‌خواهد او را شامل پوهنتون پولیتخنیک لوزان که یکی از پوهنتون‌های خوب در بخش ساینس است، سازد. بعد می‌خندد می‌گوید برادر او در امتحان ورودی پوهنتون ناکام مانده و باید سال آینده دوباره بکوشد. می‌گوید برادر دامادش به همین دلیل برای یک سال در خانۀ دامادش که خانۀ دختر او نیز است، می‌ماند. او می‌خواست بگوید که دامادش به فرهنگ اینجا که نوشیدن شراب جز اصلی آن است احترام ندارد و نیز از رابطۀ ازدواج با دخترش استفاده سو می‌کند.

سلاد تمام شده بود. همه هنوز گرسنه بودند. آقای کریتنا می‌گوید یک کیک از پنیر و سبزی نیز آماده کرده. این غذای اصلی امشب است. کیک می‌رسد. یک کیک هموار. سیمونه کیک را به چندین مربع توته می‌کند. او به بشقاب هر یک توته‌ای می‌گذارد. کیک خیلی خوش مزه است. این را همه به آقای کریتنا می‌گویند. او خوشحال می‌گردد.

شیشه‌های شراب خالی می‌شدند. آقای کریتنا به زیرزمینی‌اش می‌رفت و از آنجا شیشه‌های پر میاورد. تئوری او این بود که در هوای نسبتاً گرم باید شراب سرخ نوشید. شیشۀ جدید شراب سرخ باز شد و جام‌های همه پر گشت. کابل تنها مهمان ناخواندۀ مجلس بود. او متفاوت بود. او سوییسی نبود. سؤال‌های او هم متداول نبودند. آقای کریتنا شنیده بود که پدر کابل کمونیست بوده. او کنجکاو بود. پرسید: «پدرت کمونیست بود؟». این پرسش با یک شک همراه بود. کابل گفت بلی او کمونیست بود. ادامه داد: «اما من می‌دانم شما چه درکی از کمونیست‌ها دارید». آقای کریتنا گفت بخشی از این درک اروپایی‌ها از کمونیسم تنها ناشی از پروپاگاندای امریکا  در جریان جنگ سرد است. آقای کریتنا چندان از امریکا خوشش نمی‌آمد. او گفت امریکا اروپا را ترسانده بود. گفت پس از اینکه امریکا اروپا را کمک کرد از چنگال هیتلر بیرون بیاید، کمونیسم را نازیسم همان عصر معرفی کرد. گفت همین بود که اروپا به دامن امریکا افتید. شب پخته‌تر می‌شد و شراب انرژی می ارزانید. کابل وقتی شراب بنوشد روان و با جرئت می‌شود. کابل به یاد داشت که آقای کریتنا تصور می‌کند شرقیانی که به اروپا میایند اکثراً از اینجا بهره می‌برند. کابل بلافاصله با سوءاستفاده از حس ضد امریکایی آقای کریتنا به حمله به سوییس پرداخت؛ گفت: «آقای کریتنا آیا می‌دانی که راکت‌های استنگر امریکایی پیش از ارسال به افغانستان در کوه‌های سوییس آزمایش شده بودند؟». آقای کریتنا گفت بلی می‌دانم. گفتگو ادامه داشت. او مرد منصفی بود. او تمام نقدها را می‌پذیرفت. در همین لحظه در کوبیده شد. سیمونه رفت آن را باز کرد. پسر نزده سالۀ‌شان برای گذراندن آخر هفته به خانه آمده بود. او در کانتون «تیسه» خدمت عسکری انجام می‌دهد. پسر خوش‌فکر مثل پدرش. پسر روی میز شام می‌نشیند و از درون یک پاکت، مرغ سرخ شده را که قبلاً خریده کرده بیرون می‌کشد. اول آرام می‌باشد و تنها به گفتگوهای آن‌ها گوش می‌دهد. چند لحظه بعد او هم وارد گفتگو می‌شود. می‌گوید در ارتش سوییس سه نوع چاکلیت وجود دارد: چاکلیت همراه با قهوه، چاکلیت همراه با حشیش و چاکلیت همراه با هیرویین. می‌گوید اما هیچ‌کس نمی‌داند هر یک کدام است، چون تمام چاکلیت‌ها یک نوع‌اند. می‌گوید در ارتش چیزهای جالبی آموخته، از جمله اینکه چگونه شیشۀ شراب را بدون بازکن، باز کند. می‌گوید قسمت پایین شیشه را از داخل بوت در قسمت کوری آن باید قرار داد، و بعد هر دو را با دست محکم گرفته از طرف کوری به دیوار کوبید. می‌گوید شیشه خودش آرام‌آرام باز می‌شود. می‌گوید ارتش برایش دسپلین یاد می‌دهد. می‌گوید هم کاغوش‌هایش مثل برادرانش هستند. می‌گوید ارتش را دوست دارد. خانواده خوشحال است که پسرشان خدمت عسکری انجام می‌دهد. پدرش می‌گوید: «مرد برای مرد شدن نیاز دارد این را انجام دهد».

کابل به خواب می‌رفت. از فرط نوشیدن. او با دوستش بلند شد و گفت دیگر نمی‌تواند بماند. آقای کریتنا گفت چند روز بعد سی‌امین سالگرد ازدواج خود را جشن می‌گیرند. گفت اصولاً آن‌ها کسانی را دعوت می‌کنند که در دورۀ در زندگی‌شان نقشی بازی کرده‌اند. گفت کابل ترا هم با دوستت دعوت می‌کنیم. کابل با خوشحالی آن را پذیرفت. کابل از آن‌ها تشکر کرد.

درباره حفیظ الله نادری

همچنان ببینید

در باب پول؛ بخش اول

از آغاز تاریخ مکتوب بشر–و حتا تاریخِ به خاطرهامانده به کمک فسیل و اشیاء باستانی–تا …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *