امشب من غمگینم. خیلی غمگین. حوادثی پیشآمده. حوادثی هولناکی. این حوادث مرا غمگین ساختهاند. این حوادث مرا رنجاندهاند. غم و رنج چه استند؟ این حس چیست؟ اینکه غمگینم یعنی چه؟ من هیچ نمیدانم. آیا خدا خالق رنج است؟ این برایم عجیب است. خدا چطور میتواند خالق رنج باشد. اما من حیران نیستم حالا. من غمگینم. در جانم چیزی است. یک حس درماندگی. چهرهای خود را مبینم. من ایستادهام. در مقابل یک گروه شاد. آنها هورا سر میدهند. به یکدیگر شادباش میگویند. شادباش برای شکستن من. شادباش برای گریۀ من. اینکه به من اهانت شد. به آن عزیزم اهانت شد. آن عزیزی که هر قطره گریۀ او برای من یک هولوکاست است.
من ناتوانم حالا. او چرا میرنجد؟ این ستمِ عریان است. مثل روز روشن است که او بهترین است. او مستحقترین موجود برای ریختن تمام گلهای عالم به پیش پاهایش است. اما نه. او حالا میگیرید. او حالا غرق است. در رنج. و این مرا میگریاند.
من هیچ سلاحی ندارم. هیچ ابزاری برای رفتن به جنگ غمها در دستم نیست. جز این دو. جز شراب. جز کیبورد. جز شراب و جز کیبورد. من شراب سفید دوست دارم. شراب شیرینتر. شراب زلالتر. شراب که پاک است. خون کسی در آن نیست. خون انگور. اما امشب محرومم. من شراب سفید ندارم. من شراب سرخ دارم. این شراب را من دوست ندارم. اما باید بنوشم. چاره نیست. حتی شرع میگوید بنوش. شرع میگوید بنوش چون اضطرار است. بنوش ورنه از پا در میایی. پناه ببر به آن چه خدا آفریده. پناه ببر از غم به انگور. از رنج به آب انگور. پناه ببر به صفحۀ سفید کمپیوتر. به این صفحه که دلش مثل دریاست. به این یاری که هر چه میگویی میشنود.
من میپرسم اگر رنج نمیبود ما چگونه بودیم؟ اگر رنج نبود آیا شراب میبود؟ اگر رنج نبود آیا آدمها مینوشتند؟ من نمیدانم اول شراب آمد یا رنج. من نمیدانم اول نویسنده متولد شد یا غم.
این جام آخر است. شراب سرخ تمام میشود. خیلی زود تمام میشود. آنها مهربان نبودند. دو مهمان دیگر که امشب با من شام خورند. چنان به جان شراب چسبیدند که مثل دیوانهها به هوشیار. خدا شما را نبخشد. مرا تشنه گذاشتید. اففففف. خسته استم. از زندگی. کجای این زندگی بر عدل است؟ نشود این زندگی دوزخ باشد. نشود هندوان راست بگویند. نشود که ما در عالم پیشین گناهان بسیار کردهایم و حالا پاداش آن را اینجا در دوزخ دریافت میکنیم. کی میداند؟ من خوابهایی میبینم عجیبوغریب. عوالمی دیدهام که هیچگاه ندیدهام. شاید اینهمه خاطراتاند. خاطرات زندگانی پیشینم. خاطرات زندگانیهای پیشینم.
اما امکان عکس آن هم است. شاید ما در جنتیم. شاید من در جنتم. شراب اینجاست. شراب نشانۀ جنت است. سبزه هم اینجاست. رنج! رنج چرا اینجاست؟ شاید رنج امرهای خدا را به جا آورده. آنها را خیلی خوب بهجا آورده و برای همین حالا او هم به جنت آمده. کی میداند؟!
رنج با من است. حتی در خوابهایم با من میماند. او مگر چگونه به خوابهایم میاید؟ رنج هیچگاه از من خسته نشد. شاید خسته شد اما از من دور نشد. من از او خسته شدم ولی او از من دور نشد. این واقعیت ندارد. شما نپذیرید. او از من خسته شده. من خودم از خود خسته شدهام پس رنج چطور از من خسته نشده است؟ او اما با من است. چون حکم خدا را بهجا میاورد. چون برای همین به جنت آمده. اینجا. با من. با شما. با ما.
یک جرعه مانده. از شراب سرخ. من حیرانم. پس از سر کشیدن آن چه چیزی پیش خواهد آمد؟ من کجا خواهم بود؟ آیا این رنجِ وفادار، وفادار خواهد ماند؟ با من خواهد ماند؟
من پشکهای زیاد دیدهام. یک دوستم نیز یک پشک دارد. نام او فیدل است. پشکی که گویی به صورتش کسی مشت محکمی زده است. او ساعتها زیر میز میماند. آنجا او هیچچیز نمیکند. فقط نگاه میکند. ما را. من خیلی میخواهم بدانم او چه میکشد. آیا او رنج میکشد؟ رنج او چیست؟ او مثل یک پادشاه زندگی میکند. او حق دارد بیرون برود و آنجا آزادانه به هر سو بدود. او حق دارد هر چه کند. او حتی نایابترین پرندهها را وقتی شکار میکند همه او را دوست دارند. او باید رنج چه را بکشد؟ خوب پشکهای دیگر چه؟ پشکهای گرسنه. پشکهای که سگها با آنان دشمنی دارند. پدرکشی دارند. رنج آنها چیست؟ نمیدانم آیا گرسنگی رنج است یا خیر؟ من هیچوقت گرسنگی نکشیدهام. چرا دروغ میگویم؟ من بارها گرسنه ماندم. من بارها روزه گرفتم. اما گرسنگی کشیدن رنج نیست. آن برای من رنج نیست. رنج از جایی دیگری میاید. من نمیدانم از کجا. از یک سوراخی. از یک جایی. آبونان مگر آن سوراخ نیستند. آنها آن جای هم نیستند. بلی یادم آمد. این را در بالا گفتم. رنج از خدا میاید. خدا خودش گفته رنج از من میاید. من به خدا باور دارم. من به خدا باور دارم که راست میگوید. او رنج را میفرستد. مگر من احمق استم که باور نکنم؟ من همین حالا در آتشم. آتش رنج. اما رنج چرا از خدا میاید؟ من نمیدانم. خدا سرچشمهای تمامی نادانیهاست. اگر ندانستید چرا چیزی چنان هست که هست. اگر عقلتان حماقت خود را اعلام کرد؛ بدانید خدا آنجا کاری کرده. خدا شریک حماقت انسان است.
من آخرین جرعه را سرکشیدم. حقیقتاً این دو جرعه بود. اما من آنها را یکبار بالا کشیدم. خوب، من حس میکنم فرق نمیکند. اصلاً چه فرقی است میان اینکه شراب در این پیاله باشد – در پیالۀ از شیشه و یا در آن پیاله – پیالۀ از گوشت؟ من تمام جام را حالا در پیالۀ از گوشت – گوشت تنم ریختم. شاید شراب آنجا خوشتر است. شاید شراب گوشتخوار است. من مهربانم. من در حق شراب مهربانم. اگر شراب گوشت بدنم را میخواهد چرا آن را به او ندهم؟ این کار را اگر نکنم پس انسانیت من کجا رفته است؟ فرق میان من و کنجوس چه خواهد بود؟ چه خواهد شد اگر شراب را – این رقاصۀ خندان را ناامید سازم؟ خدا گفته هیچکسی را ناامید نسازید. خدا راست گفته. خدا استثنا قایل نشده. من اهل بدعت نیستم. من چیزی اضافه نمیکنم. من مفسر نیستم. من شراب را محروم نمیسازم. محروم از مهربانیام. از گوشت جانم.
چه بنویسم؟ من از رنج نفرت دارم. رنج گنگ است. او مرا تباه ساخته است. او مرا در آتش سوخته است. مرا گفت گوشتم را به شراب ببخشم. او هر چیز کرد. هر چیزی که دوست داشت. هر چیزی که دلش خواست کرد. اما یک چیز نکرد. او یک کلمه نگفت. او یک سخن نگفت. من نمیدانم زبان او چیست. بلی من احمقم. قبلاً گفتم او گنگ است. اما شاید نباشد. من نمیدانم او گنگ است یا مغرور. گاهی کسانی مغرورند و فقط برای همین حرف نمیزنند. شاید رنج یک زیبارویی است. یک زیبارویی شاید رنج است. یک شاهدخت. او سخن نمیزند. صدای او محرم است. مثل صدای زنان پیامبر. ما حق نداریم صدای او را بشنویم. من نمیدانم. شاید رنج منم. شاید من کشته شدهام و رنج پوست من را پوشیده است. شاید رنج زبان دارد و حالا این کلمات را او مینویسد. شاید رنج تایپ کردن بلد است. شاید رنج شراب هم مینوشد. شاید شراب و رنج دوستاند. دوستهای عسکری. شاید آنها هم کاغوش هم بودهاند. در جنگ. در جنگ که من در آن کشته شدم. شاید رنج برندۀ جنگ است. شاید شراب بازنده است. شاید آن جامِ گوشتی، شکم رنج است. شاید او شراب را هم میکُشد. بعد از من. شاید او اول او را میخنداند بعد او را میکُشد. شراب را.
من هیچ دلیل ندارم. من نمیدانم من رنجم یا من منم. من نمیدانم من شراب نوشیدهام و یا رنج شراب نوشیده است. شاید من زنده استم. شاید من خودم رنج را خواستهام. به خانهام. به او شراب ریختهام. خودم. شراب سرخ. شاید او، او بود که آخرین جرعه را – آخرین دو جرعه را سرکشید. به دهانش ریخت. از پیاله.
من گیج گشتهام. من گاهی همه چیزم. من گاهی هیچ چیزم. در میان آنچه که من حس میکنم اما یک چیز است. یک جهان. یک جهان که چنگیز در آن امپراتور است و رنج عسکر. یا برعکس. رنج در آن امپراتور است و چنگیز عسکر. عسکر رنج. عسکر من. من عسکر چنگیزم. نه؛ چنگیز عسکر من است.