منظور از پیوند مفهوم سیاست خارجی با ویژهگیهای اجتماعی افغانستان و تأثیر متقابل دروندادهای ناپیوستهی اجتماعی بر چگونهگی عملکرد دولتها در بیرون از مرزهای حاکمیت ملی است. این که واحدهای سازمانیافتهی بیگانه چه دولتها و چه غیر آنها در مناسبات خود چگونه با هم تعامل میکنند، یکی از مهمترین کارویژههای سیاست خارجی در جهان جهانی شده را شکل میدهد. در سطح جامعهی بینالملل دولتها و سازمانهای فراکشوری از چنین سازمانیافتهگی و هویتمندی برخوردار اند. اما چه زمانی کاروَران حوزهی سیاست خارجی به نمایندهگی از یک ملت با دیگران در تعامل قرار میگیرند و از ارزشهای خود در مناسبات با کشورهای دیگر دفاع میکنند.
تا جایی که مربوط به عملکرد دولتها در محیط بینالملل میشود، هر دولتی نمایندهی کشور خود است، که در داخل آن گروهها، سازمانها و هویتهای مختلف زندهگی میکنند و با هم در تعاملاند. گاه این گروهها تا مرز سازمانیافتهگی هویتی و سیاسی پیش رفتهاند و در برخی از کشورها مناسبات میان این هویتها و گروهها هنوز زمینهساز مسایل ملیاند و مردمان این کشورها در پشت شکافهای هویتی زندهگی میکنند. اما آیا میتوان عملکرد یک دولت دیکتاتور کمتر مشروع را با یک دولت کاملا مشروع یکسان دانست؟ سیاست خارجی در یک کشوری که شکافهای اجتماعی در آن کم رنگ شده باشد با رضایت اکثریت جامعه همراه میشود و بر مبنای رضایت مردم طرح و اجرا میشود، در حالی که در یک دولتی که از مشروعیت کمتر برخوردار باشد ارزشهای مردمی قربانی خواستهای فردی و گروهی میشود. در نتیجه سیاست خارجی در بیرون از مرزها، کماکان با ویژهگیهای داخلی بازتاب پیدا میکند. چنان که سیاست داخلی از ویژهگیهای هویتی، حقوقی، فرهنگی، تاریخی و … از داخل متأثر میشود، سیاست خارجی نیز در نتیجهی چنین بافتاری از مفاهیم شکل میگیرد و اجرا میشود.
این نوشتهی کوتاه توضیح میدهد که ناسازههای اجتماعی- فرهنگی و هویتی در افغانستان که هنوز نقش تعیین کنندهی در چگونهگی شکلگیری فرهنگ سیاسی به ویژه سیاست داخلی دارند، در زمینهسازی مباحث کلان سیاسی به ویژه در حوزهی سیاست خارجی نیز نقش کلیدی دارند. به میزان پراکندهگی عناصر و بسترهای داخلی سیاست در این کشور، بروندادهای سیاست خارجی نا پیوسته و ناهمآهنگ عمل میکند. برجسته بودن ناسازههای اجتماعی تنها در بعد داخلی و خارجی باقی نمیماند بلکه یک نوع تقابل را میان امور داخلی و امور خارجی شهروندان به وجود میآورد.
چنانکه اگر این استعارهی مشهور در روابط بینالملل را بپذیریم که گفته میشود سیاست خارجی حاصل بازتاب تصویر از اصل سیاست داخلی است که در بیرون از مرزها عملی میشود، بیدرنگ باید روی سخنمان نیز متوجه تأثیر بعد اجتماعی در سیاست خارجی باشد. عوامل کامیابی و ناکامی تصمیمات مهم در سیاست خارجی کشور باید در مسایل اجتماعی جستوجو شود.
اگر ناسازههای اجتماعی را به عنوان یکی از عوامل تأثیرگذار داخلی در نظر بگیریم، میزان کیفیت و نفوذ فرهنگی و ارزشهای اجتماعی یک کشور است که نوع نگاههای سیاسی و الگوهای رفتاری رهبران سیاسی را میسازد. بنا بر چنین پیشانگارهای رفتار سیاسی نخبهگان افغانستان، در نتیجه عوامل اجتماعی چنان شکل گرفته است، که نوع ترس و هراس را در میان مردم همیشهگی بسازد و به یک فراشعار سیاسی بدل کند. یکی از شعارهای که بسیار مبنای اجتماعی دارد، ترس از بیگانهگان و مقابله با نفوذ بیگانهگان است که در اصل از مسایل داخلی سرچشمه میگیرد. نفوذ کارکرد مسایل هویتی و اجتماعی در افغانستان به حدی است که مهمترین نمودهای آن در سیاست خارجی بازتاب مییابد. محدودیتهای رایج در حوزهی سیاست خارجی کشور از دو دهه به این سو، به اندازهی از مسایل اجتماعی تأثیر پذیرفته است، که حتا باعث ترغیب نهادهای دیگر و متمرکزسازی منابع مالی به بخش دفاعی و امنیتی یکی از نتایج برجستهی آن میباشد. انگیزهی چنین رفتاری را مداخلات خارجی و آسیب پذیری از تهدیدات بیرونی شکل میدهد، اما در کنار تهدیدات بیرونی یا حتا برجستهسازی تهدیدات بیرونی حاصل تهدیدات داخلی میتواند باشد. فرهنگ سیاسی در چنین کشورهای با تأثیر از میزان نگرانیهای کلان سیاسی شکل میگیرد. آن چه که به گونهای نا نوشته محتوای فرهنگ سیاسی را میسازد، همین باورهای است که به عنوان میراث پانارومای فرهنگی از گذشته تا کنون و آینده پی آمدهای ناسازگاری را به میراث گذاشته است.
ناسازههای اجتماعی را میشود در موارد زیر دسته بندی کرد:
۱. سیاسی شدن هویتها؛ مفهوم کشوری به نام جمهوری اسلامی افغانستان حاصل بافتاری از گروههای قومی، اقلیتهای مذهبی و زبانی به شمار میرود. این گروهها به دو دلیل هنوز به ارزشهای خود وفادار اند: اول این که با توجه به وضعیت سیاسی کشور این گروههای هویتی، ظاهرا فرصت در صحنه بودن را نسبت به خود دریغ شده میپندارند و به این دلیل پیش از این که به یک هویت کلان احساس همبستهگی و وفاداری خود را رسما اعلام کنند، ترجیح میدهند که در گام نخست خود را بشناسند. این شناخت برای خود زمینه را برای صفت جدید خلق میکند که ممکن است دست رس ترین مفهوم همان مفهوم قومیت باشد. دوم: جهانی شدن و تحولات فرهنگی ناشی از همهگیر شدن ایدههای جهان- وطنی تعلقات و مسوولیتهای جدیدی را فراروی شهروندان خلق کرده است. در چنین فضای جورچین اجتماعی هرچند با فشار و اجبار هم که باشد یک تصویر کلی و واضحی را از مسایل کلان ملی تبارز نمیدهد. در چنین فضای سیاسیون کشور به جای این که یک تصویر خوبی از افغانستان را در بیرون از کشور ارایه دهند، همانند یک نقاشی عمل میکنند که هیچ گاه نقاشی بلد نبوده ولی وقت میگذراند و مردم را سرگرم میکند. سیاستمداری که میخواهد در افغانستان متفاوت از همه عمل کند مانند یک نقاش بسیار با تجربه و ماهر باید باشد.
۲. تعلیق مفاهیم؛ جهانی شدن/ جهانیسازی، فرصتهای متفاوت را خلق میکند. چنان که در گذشته حاکمیت دولتها بر محور مفاهیم ملیای چون، حاکمیت ملی در قلمروهای تعیین شده، منافع ملی در این قلمروها، ارزشهای ملی و هویت ملی قابل شناسایی بودند، برخلاف در حال حاضر مراکز وفاداری به این مفاهیم دگرگون شده است. شهروندان به اندازهی این که از سرچشمههای اصلی این مفاهیم به دور ماندهاند به همان اندازه به منابع دیگری مفهوم پردازیها مواجه شدهاند و وابسته هستند. شریک ساختن احساسات شهروندان در تحولات کلان جهانی و ابراز نظر در مورد مسایل جهانی، از مهمترین پیآمدهای روند جهانی شدن بر مفاهیم ملی است. در چنین شرایطی چیزی که جریانهای فرار از مرکز را به دیدهبانهای جدید سرعت میبخشد، شیوههای حکومت داری و حکمرانی در محدودهی دولت است. هرچه کیفیت حاکمیت ضعیف و نا متمرکز باشد، وفاداریهای ملی پراکنده و بیاصل میشوند. در خوش بین ترین حالت ارزشهای ملی در نظرگاه شهروندان اگر تا آستانهی نابودی و پشت پا زدن پیش نرود، دست کم در حالت تعلیق قرار میگیرند.
۳. سلطهی نگاه سنتی به سیاست خارجی؛ نفوذ نا پذیری باورهای سنتی، تقدیرگرایی محض و وفاداری به ارزشهای قبیله ای، از مهمترین نمودهای غلبهی سنتگرایی به مفهوم سیاست خارجی است. برای مردمانی که در محدودهی یک حاکمیت و یک قانون اساسی، که حدود و حقوق مدنی و سیاسیشان را تعریف و تعیین کردهاند، نمیتوانند با هم کنار آیند، سازش با کشورها و فرهنگهای بیگانه و عمدتا غیر اسلامی بسیار دشوار است. این نگاههای سنتی درونمایه و بستر اصلی سیاست در افغانستان را میسازد. نمونههای زیادی از تحول سیستم در افغانستان را شاهد بوده ایم، اما به دلیل آماده نبودن فرهنگی، این تحولات سیستمی با چندان پی آمدهای مطلوبی همراه نبوده است.
در نتیجه میتوان گفت که سخت جانی این باورها در جغرافیایی به نام افغانستان همواره/ همیشه باعث شده است که شکافهای اجتماعی در داخل همیشه فعال باشند و در بعد بیرونی که در حوزهی سیاست خارجی تعریف میشود، افغانستان را به یک کشور نا راحت در سیستم بینالملل بدل کرده است.
این توضیحات کوچک برای ما بازگو میکند که فرهنگ سیاسی در افغانستان چه نقشی و چه تأثیری بر چگونهگی سیاست خارجی به جا میگذارد. ناقص ماندن پروژهی دولت- ملتسازی، تحولات مفهومی در ارزشهای سابقه دار ظاهرا ملی، تزلزل در میراث وفاداریهای ملی، تحرک و اشتراک سیاسی، درونداداهای نا پیوستهی فرهنگی، سخت جانی سنتهای قبیلهای و مرکز زدایی از ارزشهای سیاسی گذشته، تا حدودی میتواند مراد ما از فرهنگ سیاسی و متناسب با آن سیاست خارجی افغانستان را روشن کند. سادهگی و پیوستهگی عناصر فرهنگی و ارزشهای مشخص که در قلمرو حاکمیت دولتها از تعداد انگشتان دست عبور نمیکرد، دیگر قدرت بسیج افکار و اذهان مردم را ندارند، در نتیجه برون داد چنین شرایطی که هدف این نوشته کوتاه در حوزهی سیاست خارجی است، با داشتن ویژهگیهای ناپیوسته متجلی میشود.
بافت نا متوازن سنتهای قبیلهای از یکسو و مداخلات بیرونی از سوی دیگر، باعث شده است که به طور افغانستان یک عضو ناسازی در جورچین جامعهی ملل تبدیل شود. مداخلات خارجی که نمونه روشن آن بخشی از تاریخ سیاسی و فرهنگ سیاسی این کشور را میسازد، نه تنها نیاز به پیوستهگی سیاسی را در ذهن و رفتار مردم افغانستان خلق نکرده که افزون بر آن یک حس خام همیشه استقلال طلبی تندخویانه و شکافهای داخلی را به وجود آورده است. این باورها و برداشتهای نا متعارف در داخل به گونهی بسیار برجسته در معرفی چهرهی افغانستان در جامعهای جهانی آشکار را تبلور یافته و تفاوتهای زیادی را بر چهرهی این کشور در محیط جهانی تحمیل کرده است.
نمونههای زیادی به شمول افغانستان وجود دارد که محرکهای منفی داخلی کشورها وقتی حالت رادیکال و انقلابی داشته باشند، بازتاب و نتیجه آن یک سیاست خارجی ضعیف و فلج میشود. گذشته از آن جنگ در داخل، سیاست خارجی را به نام مقابله با بیگانهگان جهت میدهد و دشمنی با دیگران را جنبه عینی و عملی میبخشد.
در نتیجه میتوان گفت که تعدد عوامل دخیل در فرایند تصمیمگیری در حوزه سیاست خارجی، باعث مشکلات در اجرای سیاست خارجی میشود. ناسازگاری عناصر و بسترهای شکلگیری سیاست خارجی، اجرای فعالیتها در این حوزه را بر مجریان دستگاه دیپلماسی دشوار ساخته است.
قابل یاد آوری است که این نوشته قبلا در روزنامه هشت صبح به نشر رسیده و دراینجا با اجازه نویسنده بازنشر شده است.
خیلی خوب است که روی این موضوع نوشتهاید، بااینحال، من به عنوان یک خوانندهی عادی بخشی کوچکی از نوشته را فهمیدم. به نظرم مقاله اگر به زبان ساده و واضح نوشته میشد بهتر بود. حقیقت این است که سختترین کار سادهنویسی است. حس میکنم کاربرد اصطلاحات شیک که به قیمت ازدستدادن معنی شود و نیز متن را گنگ سازد انتخاب خیلی خوبی نیست.