مطمين هستم كه «آيه هاي شيطاني» و همراهِ آن، نامِ سلمان رشدي و هاله اي از غوغا و آوازه هايي كه پيرامون آن در گردش است در گوش تان طنينِ آشنا دارد. من هم در اين تجربه با شما شريك هستم. مي خواستم بدانم كه اين آيه هاي شيطاني چيست كه هنوز هم به رغم اين كه سه دهه از انتشارش گذشته، اين گونه احساسات دسته و يا دسته جاتي مشخص را به جوش و خروش مي آورَد و در تنور غيرت و عصبيت شان با صلابتِ بي مانند مي دَمَد. مثل مرغ نيم بسمل براي به دست آوردنِ اين رمان تقلا كردم و دوستانم را از جابلقا تا جابلسا و از هرات تا فرات براي پيدا كردنش مؤظف. از آنجا كه گفته اند: «جوينده، يابنده است» بعد از گذشتِ مدتي كتاب را به دست آوردم و با بي قراريِ بيمار گونه مغروقِ آن شدم.
ذهنيتِ من كوركورانه به اين سمت جهش يافته بود كه مي پنداشتم «آيه هاي شيطاني» دربست به ماجراي غرانيق ( آياتي كه از قرآن حذف شدند) و يا كيشِ شخصيتيِ پيامبر اسلام و نزديكانش مي پردازد، ولي با تورق در لابلاي رمان به اين مهم پي بُردم كه موضوعاتِ فوق الذكر فقط پاره هايي به هم پيوسته اي اين رمان اند و نه همه اي آن. به باور من اكثريت آناني كه بر طبل مخالفت با رشدي و آيه هاي شيطاني مي كوبند يا تمام و كمال اين رمان را مورد ملاحظه و بررسي قرار نداده و نخوانده اند و يا اگر خوانده باشند بُنمايه و جوهر اساسي اش را به خوبي هضم نتوانسته اند. زيرا مضمونِ اصلي آيه هاي شيطاني شايد بحثي است مجزا. رشدي در نوشتنِ اين رمان خودش را با آميزه اي از طرح هاي گوناگون محصور ساخت. از انقلابِ ايران و سردمدارِ آن شروع تا قضيه اي غرانيق و سقوط هواپيماي مسافربريِ هندوستان؛ همه دستاويزي شدند براي روي كاغد آوردن آيه هاي شيطاني.
آيه هاي شيطاني نمايه اي از تخيل جنون آميز است. در اين سندِ چالش بر انگيز بي جان و جان دار به هم مي آميزند و مغزِ خواننده را درگير خود مي كنند. رشدي، خود محصول هجرت است. او زهرِ غربت و نژاد پرستي را تا مغز استخوان چشيده و آن را از سرِ بيچارگي چون شوكران سركشيده. در كتابش هم تلاش مي ورزد تا اين تلخي، اين از خود بيگانگيِ انسان مهاجر و مسخ و اضمحلال گسترده اي هويتش را در جامعه اي ميزبان با نثري گزنده و طنزِ جان دار به پرده بكشد و به نظرِ من اين است مفهوم و پيام اساسيِ آيه هاي شيطاني. من فكر مي كنم رمان مزبور به قوت كار هاي ديگر رشدي مثل «بچه هاي نيمه شب» كه من آن را شاهكاري براي تمام فصول مي دانم، و يا «شرم» نيست. رمان در جا هايي به شدت مفلوك و ملال انگيز مي شود ولي اين چيزي از ارزش ادبي اش نمي كاهد.
خلاصهء كلام آيه هاي شيطاني رماني است عصيان گر، كوبنده و نقاد. پيكر بنديِ شخصيت ها بسيار بديع و منحصر به فرد است و سلمان رشدي اين نكته را به رخ ما مي كشد كه استادي است بي بديل در ادبيات. فرا واقع گرايي (سوررئاليسم) اين رمان حتا دنبال كننده گان مسلكيِ ادبيات را به چالش مي كشد. صفحه اي از آن تداعي گر «مرشد و مارگريتا»ي بولگاكف است. صحنه اي ديگر «مسخ» كافكا را در ذهن زنده مي كند و پرسوناژي هم خواننده را به ياد آدم هاي ماركز مي اندازد، ولي آن طور كه رشدي خود اعتراف كرده بيشترين تاثير را از خورخه لوييس بورخسِ بزرگ پذيرفته. بر ما واجب است كه به حرمتِ سلمان رشدي، اين راويِ قصه هاي از ياد رفته و آرزو هاي برباد رفته كلاه از سر برداريم و به جنون و تخيل پُربارِ اين آبروي ادبيات درود بفرستيم.
پ.ن: شرح مفصل اين كه مسالهء غرانيق و آيه هايي كه گويا توسط شيطان به پيامبر القا شدند چيست، از استطاعتِ اين قلم خارج است و خواننده اي تيزهوش مي تواند در مورد آن مستقلانه به دانش پژوهي بپردازد.