کتاب ۱۹۸۴جامعه را که در آن نظام توتالیتر حاکم است، به تصویر کشیده است. جامعه ای که دولت آن با بکارگیری رسانه ها و فنون پیشرفته مردم را به شدت کنترول کرده و همه چیز- اعم از اعمال، حرکات، مشاغل و حتی در مواردی افکار به صورت مداوم تحت نظارت و بازرسی قرار گرفته و توسط اسکرینهای که در همه جا نصب میباشد، ضبط میگردد.
در این داستان، قدرت جهانی بین سه کشور بزرگ و مقتدر اوقیانوسیه، اوراسیا، و ایستاسیا تقسیم میشود که مداوم بین شان جنگ جریان داشته و هیچکدامی تمایلی برای نابودی دیگری نداشته و یا در حد توان شان نمی باشد. در اثر این درگیری ها، ثروت تولید شده توسط هریک از این قدرت ها بدون اینکه تهدیدی برای جامعه طبقاتی آنها ایجاد کند، از بین میرود.
نظام سیاسی کشوراقیانوسیه ، کشوری که رویداد های این داستان در آن شکل گرفته است، از سوی رهبر«ناظر بزرگ» اداره و رهبری می شود. کشور به اصول سوسیانگل (سوسیال- انگلیس )وفادار بوده و جامعه به سه طبقه: اعضای رده بالای حزب، اعضای عادی حزب و طبقه رنجبران (کارگر) تقسیم بندی میشود. تشکیلات دولت شامل چهار وزارت خانه میباشد؛ وزارت حقیقت (که با اخبار، آموزش با اخبار، تفریحات، آموزش و هنر سروکار دارد)، وزارت صلح (به امور جنگ میپردازد)، وزارت عشق (مسئولیت برقراری نظم و قانون را برعهده دارد) پلیس اندیشه، قویترین و خطرناکترین عامل وزارت عشق در تفتیش عقاید و شناسایی مجرمین است؛ چهارمین وزارتخانه هم وزارت فراوانی (مسئول امور اقتصادی است).
در این ساختار مردم از آزادی اندیشه و بیان محروم بوده، همه نوشته ها و نشریات کاملا در اختیار حزب است؛ کتاب های تاریخ را تغییر داده و موضوعات را از یادداشت های گذشته به طوری حذف می کنند که ارتباط بین وضعیت پیش از رویکار آمدن حزب تا پس از آن، وجود نداشته باشد. قصد حزب این است تا به مردم نشان دهد که پیش بینی و خبری اشتباه وجود نداشته و وضعیت زندگی در سایه حکومت در حال بهبود بوده و هست. در حالیکه، رنجبران در وضعیت فلاکت بار به سر میبرند و حزب هم توجه به آنها ندارد. اعضای عادی حزب، از نظر اقتصادی وضعیت نسبتا بهتری دارند. مواد غذایی و مواد مورد نیاز شان از سوی حزب به شکل سهمیه به مقدار ناچیزی و کیفیت پایین، داده می شد.
در ضمن، دستگاهی بنام صفحه سخنگو یا همان تلی اسکرین از سوی حزب در هر جا و مکان نصب گردیده است. این دستگاه که هم فرستنده و هم گیرنده است، از یک سو، تبلیغات سیاسی حزب را پخش و از سوی دیگر، به مانند دوربین افراد را زیر نظارت داشتند. کوچکترین نافرمانی از حزب، سخت ترین مجازات را که احتمالا مرگ بود، در پی داشت. همه مردم به صورت خودکار مطیع و فرمانبردار بوده و اعضای حزب طوری پرورش داده شده بودند که به آرمانهای حزب عشق می ورزیدند. کودکان به عنوان جاسوسان در خدمت حزب بوده، حتی والدین خود را هم در صورت انجام جرم به حزب معرفی مینمودند.
حزب به موضوع زبان، که از نظر شان دارای اهمیت بوده، نیز توجه کرده، زبانی جدید و ساده را ایجاد کرده بودند. زبان جدید مملو از اصطلاحات که هرگز در تضاد با منافع حزب نبوده و به عقیده شان، استفادۀ حزب از زبان جدید برای اطمینان از تداوم حکومت خود است.
خیانتکار اصلی به کشور اقیانوسیه، فردی بنام گلدستاین که زمانی از اعضای رده بالای حزب بود؛ اما بنابر فعالیت انقلابی به مرگ محکوم شده و به طرز مرموزی ناپدید شده است، پنداشته میشود؛ عده ای را عقیده بر این است که او تشکیلات مخفی ای را بنام انجمن اخوت دارد.
وینستون اسمیت شخصیت اصلی داستان، فردی است که در اوقیانوسیه زندگی میکند و ازجمله اعضای عادی حزب است. وی در وزارت حقیقت مصروف اصلاح خبرها، روزنامه ها و نامه های گذشته و انطباق آن با شرایط امروز، میباشد. با آنکه عضویت حزب را دارد؛ اما در دل از «ناظر بزرگ» متنفر بوده و با سیستم حاکم در کشور موافقت چندانی ندارد. در یکی از روز ها، به صورت مخفیانه دفترچه خریداری می کند و در آن شروع به نوشتن اندیشه و خاطرات اش می کند، کاری که به صورت قطع در نظام ممنوع است. در ادامه داستان، وی پس از آشنایی با یکی از اعضای حزب بنام جولیا، با آنکه روابط عاشقانه بین اعضای حزب ممنوع میباشد، عاشق یکدیگر می شوند. وینستون، جولیا را فردی می یابد که با اعضای رده بالای چندان سازگار نبوده و ناظر بزرگ را نیز قبول ندارد. پس از گذشت یک مدت زمانی، هر دو تصمیم میگیرند که به مبارزات علیه حزب شروع کنند و با فردی بنام ابراین آشنا می شوند. آنها بر این گمانند که ابراین عضو انجمن اخوت است؛ در حالیکه وی مامور حزب برای مقابله با جرایم فکری است و بلاخره که هردو، جولیا و وینستون، دستگیر می شوند. وینستون، که تاب شکنجه های روحی و جسمی را نیاورده در نهایت می پذیرد که حقیقتی به جز آنچه حزب می گوید، وجود ندارد. پس از رهایی از شکنجه و زندان دوباره شغلی را در وزارت خانه به دست می آورد. در پایان داستانه وینستون با دیدن تصویر «ناظر بزرگ» در اخبار، متوجه میشود که عاشق «ناظر بزرگ» شده است.
جورج اورول در این داستان نمونه جامع از یک حکومت استبدادی را به شکل زیبا و متفاوت بیان می کند، اینکه چگونه دولت به صورت مستقیم و غیر مستقیم با بکارگیری تکنالوژی روز، مردم را به تبعیت واداشته و اعضای رده بالای حزب (که مسوولیت های عمده حزب را به عهده دارند) را طوری تربیه نموده بودند که به اهداف و آرمانهای حزب و ناظر بزرگ، عشق می ورزیدند. این کتاب شما را با پرسشی رها می کند که آیا جهان در آینده همینگونه خواهد بود؟ پس از خواندن این کتاب ، من به طور جدی این سوال را شروع کردم که آیا وقایع بیان شده در تاریخ صحیح است یا خیر. آیا در جهان امروزی بخصوص با مدرن ترین تکنالوژی، حاکمان تا چه حد می توانند دستکاری مداوم در تاریخ و زبان داشته و مردم را کنترل کنند. من این کتاب را برای کسانی که میخواهند سیستم سیاسی جهان را بهتر بشناسند، توصیه می کنم.