مرگ برای همه پایان نیست، برای بعضی مرگ یک آغاز است.
1. معرفی کتاب: کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد را نویسنده مشهور برزیلی پائولو کوئیلو به رشتهی تحریر در آورده و مترجم آن آقای حسین نعمتی میباشد. این کتاب در سال ۱۹۹۸ نوشته شده است و محور اصلی آن خودکشی دختری جوانی که زندگی آرامی دارد، میباشد، اما وی که در پی مرگ است، زندگی را مییابد. کتاب نامبرده محتوای روانشناسی دارد.
2. آنچه باعث میگردد که ورونیکا تصمیم به خودکشی بگیرد: داستان از جای شروع میشود که ورونیکای۲۴ ساله به دلیل جلوگیری از زندگی یکنواخت و روزمرگیِ بیهوده که فکر میکند ممکن است در آینده برایش اتفاق بیوفتد، با خوردن قرصهای خواب آور که بعد از شش ماه موفق میگردد تا سه بستهی آن را به دست آورد، دست به خودکشی میزند. به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد این جهان باشد ورونیکا و والدینش معتقد اند که وی هیچ نوع مشکلی نداشت که سبب گردد چنین اقدامی نماید، بنابر گفتهی مادرش ورونیکا دختر سر به زیر، موفق و منظمی بوده همه دوستش داشتند. اما مشکل این دختر جوان فراتر از این حرف و حدیثهاست، زندگی برای وی مفهوم اساسی خود را از دست داده و برای جلوگیری از یک زندگیِ که معنای خود را باخته، میخواهد در جوانی پذیرای مرگ گردد تا باشد که رنج روزمرگی را در پیری تحمل ننماید. بعد از بلعیدن قرصها، زمانِ که چشمها را میگشاید، پرستار برایش میگوید که در تیمارستان مشهور شهر بستری است و یاد آور میشود که وی چگونه یک هفته را میان مرگ و زندگی تقلا نموده است.
خوش خوش کشانم می بری آخر نگویی تا کجا
ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
3. مرگ محرکی برای زندگی: پرستار برای ورونیکا یاد آوری مینماید که ممکن قلب وی طی ۲۴ ساعت الی یک هفته از تپیدن و حرکت باز ایستد و این مسله ناشی از بلعیدن قرصهایست که وی آنها را بعیده است. اما در اصل این مسله یک نیرنگ درمانی است که ورونیکا را متوجه زندگی و اهمیت آن ساخته تا به آن باز گردد. همین مسله تلنگری میگردد به وی که در مرگ، زندگی را جستجو کند.
ای زندگی، دریخ که چون از تو بگسلم
در آخرین فریب تو جویم پناه خویش
ورونیکا زمانِ که متوجه میشود، فرصت اندکی دارد، زندگی برایش معنا پیدا میکند و میخواهد مدت باقی مانده را باب میل خود سپری نماید چون از تظاهر خسته شده است و میخواهد «خود» واقعی باشد و آنچه را که سالهاست انجام نداده و کتمان کرده، بهسر رساند و انجام دهد، در حقیقت، وی که تصمیم به مرگ گرفته بود، به زندگی باز میگردد. بخشهای از این کتاب بر اساس تجربیات نویسنده که مدتها در بیمارستانهای گوناگون سپری نموده است، نوشته شده، بدین مفهوم که در جاهای این کتاب، زندگی واقعی نویسنده انعکاس یافته است.
4. رویکرد روانشناختیِ داستان: این کتاب جزِ کتابهای روانشناسی است که نویسنده بیشتر به واکاوی و کنکاش ضمیر و ذهنِ شخصیتهای داستان پرداخته است، در حقیقت فقط به اتفاقات که به وقوع پیوسته اکتفا نشده بلکه به پیچیدگی و چرایی اعمال شخصیتهای داستان نیز پرداخته شده و ذهن و اعمالِ شخصیتهای داستان به تحلیل گرفته شده است. نیچه میگوید: «آنچه مرا نکُشت، نیرومندترم میسازد؛ این را در میدان جنگ زندگی آموختهام.» در این کتاب «محرکی» وجود دارد که ورونیکا، شخصیت اصلی داستان را به زندگی هدایت میکند و آن چیزی نیست جز «مرگ». مرگ وی را ترغیب میکند، حالا که چند صباحی وقت دارد از فرصت پیش آمده استفاده نموده و سعی در رسیدن به اهدافش را نماید. مرگ به وی الهام میدهد که قرار است خیلی سریع و در طی چند ساعت و یا روز دیگر بمیرد و فرصتش محدود است، باعث میگردد تا وی به معنی واقعی زندگی پی ببرد و از زمان باقی ماندهی زندگی اش لذت ببرد. ورونیکا تصمیم میگیرد تا کارهای را که همیشه به آینده موکول مینمود را انجام دهد و تلاش كند که برای مدتی کمی هم که شده مطابق میل خود زندگی کند و آنچه را که میخواهد به دست بیاورد. وی دست از تلاش برای دریافت دارو برای مردن بر میدارد و در پی لذت از زندگی میبرآید.
5. معنا برای زندگی: دکتر ویکتور فرانکل میگوید: « آنچه انسان را از پای درمیآورد، رنجها و سرنوشت نامطلوبشان نیست، بلکه «بیمعنا» شدن زندگی است که مصیبتبار است. معنا از «لذت و شادمانی و خوشی» نیست، بلکه در رنج و مرگ هم میتوان معنایی یافت، و این دقیقآ چیزی است که برای ورونیکا اتفاق میافتد.
دکتور ویکتور همچنان معتقد است که ناتوانی در یافتن معنای زندگی، از مهمترین عوامل اختلالات روانی افراد است، وی میگوید که شخص با جستجوی معنا در زندگیش انسانیت خود را متجلی میکند. درمانگر ورونیکا در پی آن است تا به وی کمک کند تا به زندگی برگردد و درمانگر تلاش میکند که اظطراب، بیتفاوتی، پوچی، نومیدی، خشونت و … را در بیمار درک کند، تسکین دهد و کمک کند تا فرد تحت درمان تصمیمهای بیشتری در بارهی چگونه زندگی کردن، گرفتن مسوولیت و عشق اتخاذ نماید. درمانگر ورونیکا نیز با این هدف در پی آن است که وی از دریچهی عشق به زندگی باز گردد. ادوارد مردی که همزمان در این مرکز بستری است با صدای نواختن پیانو به واسطهی ورونیکا به وی نزدیک میگردد و این سبب عشق بین این دو بیمار میگردد. موسیقی میتوانست دورتر از ماه، حتی در بینهایت در درونِ ادوارد نفوذ کند و معجزه را به کمال برساند. ورونیکا و ادوارد در کنار هم احساس فوقالعاده دارند و در آرامش توام با سرزندگی اوقات شان را سپری مینمایند و ورونیکا از این که به زودی میمیرد ناراحت است چون به عشقی رسیده که زندگی را برایش ارزشمند جلوه میدهد.
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
ورونیکا از درمانگرش دو خواهش میکند؛ یکی این که برایش داروی تجویز نماید تا خوابش نبرد تا از فرصت باقی مانده نهایت استفاده را نماید و دوم این که از تیمارستان خارج شود تا برای مدتی که زنده است مطابق میلش زندگی نماید. ورونیکا و ادوارد باهم از تیمارستان فرار مینمایند و زندگی جدید توام با عشق را شروع مینمایند.
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
بُرشهای از این کتاب:
صدای زن در گوشش پیچید: « دارد به هوش میآید…» ویا «تو به قعر جهنم سقوط کردهی…، چه بهتر که باشرایط آن خو کنی» ولی نه… آنجا دوزخ نبود و صدا به نوعی داشت فریبش میداد.
آگاهی از مرگ، ما را تشویق میکند تا شدیدتر زندگی کنیم.
حقیقت این است که انسانها از شنیدن بدبختی دیگران خوشحال میشوند. چون باعث میشود باور کنند که خوشبختند!
اگر خدا وجود داشته باشد بدون شک در مورد موجوداتی که تصمیم میگیرند این زمین را زودتر ترک کنند بخشنده خواهد بود و شاید حتی از این که ما را وادار کرده وقتمان را آنجا بگذرانیم معذرت بخواهد.
دیوانه بمانید اما مانند عاقلان رفتار کنید،خطر متفاوت بودن را بپذیرید اما بدون جلب توجه متفاوت باشید.