در افغانستان کنونی بحثهای چون حقوق و آزادیهای زنان، هویت و جایگاه زنان در جامعه و برابری زنان با مردان در سطوح فردی و عمومی مفاهیم به سمت کجفهمی و بدبینی در حرکت میباشند. حسیاست در برابر چنین مفاهیم هر روز بیشتر از دیروز است و در هر فرصتِ سعی میشود تا از بحث روی همچو بحثهای حیاتی خودداری شود. حساسیتها و واکنشها زمانی جدی و شدید میشوند که از فمینیسم صحبت بعمل میآید. فمینیسم به عنوان یک مکتب فکری و جنبش اجتماعی، تا ایندم جایگاهاش را در کانون مسائل اجتماعی-سیاسی در افغانستان پیدا نکرده است و بنا بر دلایل متعدد به آن به دیده تردید و نفرت نگاه میشود. این را هم نباید نادیده گرفت که در جامعه بشری، هر اندیشه و مکتب طرفداران و مخالفین خود را داشته است. اما پرسش این است: چرا فمینیسم بیشترین سهم از مخالفتها را در برابر خواستههایش قرار داده است؟ اسباب شعارهای ضد فمینیستی که با بیشترین طرفدار بدرقه میشود، چه اند؟ آیا در افغانستان تا حال شناخت دقیق از این مکتب فکری ارایه شده است؟ از دید من، پاسخگفتن به این پرسشها نیازمند آگاهی دقیق از جامعه امروزین افغانستان و شناخت جامع از خواستههای این مکتب میباشد.
در جامعه افغانی مخالفان فمینیسم ادعاها و امتناعهای زیادی دارند. برای مثال ادعا میکنند، این مکتب هرگز در پی احقاق حقوق زنان نمیباشد، بلکه جنبشِ است مردستیز و تهدیدی است دربرابر ارزشهای خانوادگی. فمینیسم در تلاش تغصیف بنیاد خانوادهها و تشویق زنان به ترک شوهران و فرزندان شان میباشد. این گروه با امتناع از شناخت و آگاهی و با توسل به تفاوتهای دست نخورده میان زن و مرد، ادعا دارند که این دو از هیچ لحاظ با هم برابر و مساوی نیستند. هستۀ استدال آنها بیشتر تمرکز بر تفاوتهای زیستشناختی میان جنس مونث و مذکر دارد و سعی میکند زن را موجود ضعیف و فرومایه جلوه دهد. آنان با ایجاد چنین موانعی میکوشند از نهادینه شدن تفکر فمینیستی جلوگیری کنند، تفکرِ که میتواند به آزادی زنان کمک کند. به نظر این گروه، اگر جلو چنین اندیشهها گرفته نشود، فحشا و بیحیایی زن در جامعه مروج گردیده و در فرجام به جای آزادی، روند بدبختی زنان، فروپاشی نهاد خانواده و زوال کلی جامعه را سرعت میبخشد.
گروه فوقالذکر، به صورت آشکار دشمنی شان را ابراز میکنند و در هر فرصت و با استفاده از هر ابزار ممکن، به تبلیغات نه تنها ضد فمینیستی، بلکه زنستیزی ادامه می دهند. اما بدبختانه، گروه دیگری (اعم از مردان و زنان) نیز است که به ظاهر ادعای حرمت به تساوی جنیستی دارند و اما در عمل، خلاف گفتهها و ادعاهای شان در جامعه عمل میکنند. بیشتر مردم به کسانی باور میکنند که گفتار و عمل شان یکسان باشد، یا حداقل کسانی اند که کردارهای شان را با آنچه میگویند دمساز میباشد نه اینکه در تضاد با آن قرار داشته باشند. من فکر میکنم چنین افراد متظاهر نیز به اندازه نیروهای تندرو و زنستیز برای زنان خطرناک اند. در ردای حمایت از حقوق زنان و نهضتهای رهایی آنها و در نقاب مدافع برابری، صدمات جدیترِ را وارد مینمایند. اینها عوامل مهم در برابر استقرار و گسترش فمینیسم و رهایی زنان اند و در اشاعۀ کجفهمی از آموزههای فمینیسم نقش مهمی ایفا میکنند.
بر میگردیم به همان پرسش: چرا مردم به تبلیغات و شعارهای ضد فمینیستی بیشتر باور میکنند و از آن دفاع میکنند، اما به تلاشهای فمینیستها بیباور اند؟
جان استورات میل در کتاب «انقیاد زنان» استدلال میکند «مادامیکه عقیدۀ در احساسات مردم ریشه دوانده است اگر علیه آن دلایل آورده شود نه تنها که به آن آسیبی نمیرسد، بلکه طرفداراناش به این باور میرسند که بنیادهای عقاید شان محکم و استوار بوده و چنان قدرت دارد که جا برای بحث و استدلال در آن نیست.» این گفته بیشتر درباره عقاید زنستیزانه و ضد فمینیستی صدق میکند. در جامعه ما مردمانی اند که هر اندیشه و جنبش فمینیستی یا غیر آن را که خواهان آزادی و حقوق زنان باشد، مردود می داند، چون ریشه در همان احساساتی دارد که از سنت و عنعنات کهن تغذیه میشود. استدلال درباره چنین احساسات و نگرشها نیازمند تلاشهای مداوم و وحدت عمل و نظر ما است.
باید بپرسیم، آیا برتری یک جنس بر جنس دیگر اصل درستی است؟ آیا واقعاً حقوق و آزادیهای زنان باعث هرج و مرج در جامعه میگردد؟ اینها پرسشیهای اند بنیادین و در صورتی میتوان به آن پاسخ داد که خود را از قید و بندهای چون عنعنات بر مبنای اینکه روال جامعه از گذشتهها همین گونه بوده است، رها کرد.
چیماماندا آدیچی نویسنده نایجریایی در آغاز کتاب اش بنام «همه باید فمینیست باشیم» داستانی را بیان می کند: «اوکالاما، از دوستان دوره کودکی من بود. او حیثیت برادر بزرگ را برایم داشت. در هر موضوع من نظر او را میگرفتم. شخص هوشیار و شوخ طبع بود و اولین کسی بود که مرا فمینیست خطاب کرد. در یکی از روزها، که من شاید چهارده سال بیش نداشتم، با او در مورد کتاب که هردو خوانده بودیم بحث میکردیم. در جریان بحثها برایم گفت :میدانی تو فمینیست هستی. آن زمان من معنی فمینیست را نمیدانستم اما نمایان نساختم چیزی از فمینیسم نمیدانم. اما از طرز گفتارش برداشت کردم که یک صفت نبود، مثل این بود که به کسی بگویی تو حامی ترورییسم هستی.» در بخش بعدی همین کتاب، از محفل رونمایی یکی از کتابهایش یادآوری میکند که یکی از روزنامهنگاران حاضر در مجلس، وی را نصیحت به «فمینیست نبودن» میکند. وقتی آدیچی میپرسد، چرا؟ آن مرد در پاسخ میگوید که فمینیستها زنانی خشمگین هستند که نمیتوانند شوهری پیدا کنند.
این را نقل کردم تا تأکید کنم که نفرت و بدبینی نسبت به فمینیسم تنها مختص جامعه ما نیست، در جوامع غربی نیز مخالفتهای علیه آن از گذشته وجود داشته و تا اینک ادامه دارد. از آغاز مبارزات فمینیستی تا امروز، مخالفان آن، با تاکتیکهای متنوع در تلاش بودهاند تا مانع گسترش این اندیشه گردند. در درازای تاریخ طرفداران اندیشه فمینیسم متهم به ستیزهجویی، مردستیزی و آزادیستیزی گردیدهاند و تا اکنون این برچسبها پا بر جا اند حتا بیشتر از گذشته.
مبارزات فمینیسم برای اصلاح وضعيت زنان و برطرف نمودن فرودستي آنان در جامعه میباشد. هسته اصلی و اساسی فمینیسم را تساوی و برابری همه انسانها فراتر از جنسیت شان تشکیل میدهد. هدف فمینیسم ایجاد جامعه است که افراد آن از حقوق مساوی بهرهمند باشند و هیچ کسی به خاطر جنسیت در استفاده از فرصتهای موجود، محدود نشود. همه فمینیستها مردستیز نیستند، بلکه به مساوات مردان و زنان، استقلال اقتصادی-اجتماعی زنان و نقش تکامل بخش او در جامعه مردانه اعتقاد دارند. مردستیزی یک عبارت است؛ اما معادل فمینیسم نیست.
در مراحل آغازین، تلاش فمینیستها را احقاق حق رأی، حق مالکیت و حق داشتن اشتغال برای زنان تشکیل میداد. زنان با مشکلات فراوان، توانستند تا حدی به این خواستها برسند. در برخی کشورها، مبارزات، داد خواهیها و راه پیماییهای زنان سبب گردیدند هویت و جایگاه زنان را در در حوزه عمومی تثبیت سازند و این سبب یک سلسله تغییرات بنیادین قانونی به سود زنان گردید. فمینیسم از ظهور اولین موجاش تا امروز دچار تحولات زیادی شده است و این تحولات باعث شکل گیری شاخههای متعدد در این مکتب گردیده است. ممکن فمینیستِ مردستیز باشد، اما به این معنی نیست که همه هستههای حقخواهی زنان دارای چنین ذهنیتی باشند. مثلاً فمینیسم رادیکال منشأ همه نابرابریها را در سلطه مردسالارانه جوامع میجوید و هدف آن شکست و محو کلی نظام مردسالارانه است. رادیکالها طرفدار جامعۀ اند که در آن افراد به گونهای خصوصیات زنانه و مردانه را به صورت به هم آمیخته در نظر میگیرد و تفاوت در نقشها و یا رفتارهای ناشی از جنسیت را به رسمیت نمیشناسند. فمینیستهای رادیکال به برتری زنان و خصوصیات زنانه اعتقاد دارند و آینده را از آن زنان میدانند و برای رسیدن به این هدف راهکارهایی را پیشنهاد میکنند، از این قبیل: افزایش آگاهی، جداییطلبی، خواهری و لزبینیسم (همجنسگرایی زنان). فمینیسم رادیکال با این حال، شاخۀ از فمینیسم میباشد و نباید اندیشههای و اعتقادات این گروه را معیار و معرف کل آموزههای فمینیسم قرار داد. اما متأسفانه افراد ضد جنبش فمینیسم برای رسیدن به اهداف شان که همانا تخریب و بدنام ساختن این جنبش است، توجه بیشتر شان را صرف شعارهای رادیکالها میکنند و تلاشهای مهم و مبارزات موثر صادقانه نحلههای فکری دیگر فمینیسم را نادیده میگیرند.
عرض من این است که پیش از اینکه شمشیر ستیزه را علیه اندیشهای یا مکتب فکری از غلاف بیرون کنیم و قضاوتهای نادرست داشته باشیم، بهتر است در مورد اهداف آن مطالعه نماییم.
سیمون دوبووار، فیلسوف و فمینیست معروف در کتاباش «جنس دوم» که تا امروز به عنوان اساس و پایه اندیشه فمینیستی به آن رجوع می شود، به مباحث عمیقی جنستی میپردازد. به نظر وی ساختارهای اجتماعی – فرهنگی، دانش، تاریخ و فلسفه نقشهای از قبل تعریف و تعین شده را بر زنان تحمیل میکنند واینگونه زنان را در جایگاه پایینتر از مردان قرار میدهند. دوبوار در بیان مشهورش میگوید: « هیچ کس زن زاده نمیشود بلکه زن ساخته میشود ». این گفته در حقیقت بیانگر این است که رفتارهای اجتماعی باعث میشوند بعضی انسانها از نظر جنسیت با بعضی دیگر متفاوت دانسته شوند و همین رفتارهای اجتماعی، باعث ارجگزاری و اهمیت دادن به این تفاوتها میشود. زن شدن فرایندی تاریخی و فرهنگی است که هرگز کامل نشده است. دوبووار تأکید میکند، تا زمانی که سنتها سرکوب کننده و مردان تعریف کننده هویت زنان باشند، «آزادی» پدیدهای خواهد بود در دور دستها!
در جامعه ما این وضع به مراتب بدتر است. زمانی که از اصلاحات و تغییردرباره حقوق و آزادیهای زنان صحبت میشود، کسی حاضر نیست چنین آزادی را از خود و از خانه و خانواده خود آغاز کند. برخیها تشویق میکنند که دیگران آن را عملی کنند و این منشا در نداشتن اعتقاد دارد، به آنچه که اظهار میشود. اگر مدعیان آنچه میگویند به آن باور داشته باشند، شاید وضع طوری دیگری رقم بخورد. هرزمانی به این عقیده برسیم که مرد و زن با هم برابر اند و یکی بر دیگری برتری ندارد و اینکه، هر مرد تجاوزگر و خاطی نیست و هر فمینیست مردسیتیز نیست؛ و همین طور فمینیسم به معنی ترویج فحشا و برهنگی نمیباشد، آن زمان میتوانیم فضای بحث را در مورد آزادی و حقوق زنان مساعد ساخته و تغییر بنیادی را در جامعه بیاوریم.
نوشته را تا آخر خواندم. خیلی وقت بود تا کنون نوشته ی به این خوبی نخوانده بودم. به طور جامع به نگرش های و قضاوت های موجود در مورد این مکتب فکری و ماهیت این مکتب پرداخته شده است.
به شکل علمی از نظریه های موجود جامعه شناختی استفاده شده است.
به طور کلی می توان گفت، هر کسی که وقت ندارد که کتاب قطوری بخواند در مورد فیمینسم این نوشته منصفانه می تواند یک دورنمایی و یک نگاه جامع و کلی از فیمینسم ارائه کند.
علاوه بر آن روانی قلم نویسنده یعنی عاطفه جان هم بر آن افزوده بر اهمیت آن بیش از پیش می افزاید!