زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست

دی‌روز، رقص چندصوفی را در فیس‌بوک گذاشتم. سخنان زیادی نوشتند. چندشماره از آن‌سخنان، در مورد دین و عرفان، نوشته شده بودند که انگیزه‌بخش این‌نوشته شدند.

پیش از این‌که وارد مبحث شوم، سه نکته را روشن می‌کنم: 1) نویسنده‌ی این‌نوشته، مدافعِ متعصب مذهب یا مریدِ سربه‌کف عرفان نیست. تنها واقعیت‌هایی از آن دو را با ارایه‌ی نمونه‌ها و شخصیت‌ها، پیشکش می‌کند. 2) شماری را باور این است که تصوف، پله‌های نخستین عرفان است؛ اما اصطلاح تصوف و عرفان در این‌نوشته، در یک‌معنا بکار می‌روند. 3) عرفان که به عرفان نظری و عرفان عملی تقسیم شده، نیز در این‌نوشته، به آن‌تقسیمات توجه نمی‌شود.

دین و عرفان، دو پدیده‌ی شناخته شده‌اند که لازم نمی‌بینم در معرفی آن‌ها وقت بگذارم. برای این‌که دین و بعداً عرفان، روزگار درازی در میان ما زیسته و هنوز هم زنده‌گی می‌کنند و طرف‌دارانی دارند؛ بنا بر این، در این‌مورد کم گپ زده نشده. هم در معرفی و هم در نقد آن‌ها، کسانی وجود دارند که پیوسته می‌نویسند و نقد می‌کنند و تنهاچیزی که به دست می‌آورند، تلخی‌ گزنده‌ی دشنام‌های خلق بی‌سواد است.

یک‌موردی که زیاد از آن، سخن نزده‌اند، پیوند عرفان و دین از یک‌نظر خاص است و آن، این است که عرفان، پیش روی دین ایستاده و آن را نقدکرده است. بنا بر این، درست است که صوفیان بی‌سواد زیاد داشتیم و داریم؛ اما اگر کسی می‌آید و بی‌سوادی آنان را از نگاه مذهب می‌بیند، این اشتباه است. چرا که در مشرب یا عرفان، چیزی که زیاد اهمیت دارد، کشف و شهود است؛ که البته کشف و شهود هم به سواد اصلاً کاری ندارد. حتا پیروان مشرب عرفان، می‌گفتند/می‌گویند:

بشوی اوراق، اگر هم‌درس مایی
که درس عشق در دفتر نباشد

صوفی خودش را زغالی می‌داند که ناافروخته است و می‌کوشد که به کسی برسد که کمی آتش از او قرض بگیرد، بعداً کم کم خودش را در روشن‌شدن خود، می‌کوشد تا کاملاً به قوغ بدل شود. صوفی، نان مدرسه نمی‌خورد و غرق کتاب‌های کلان میراث و زکات نمی‌شود؛ چنان‌چه مذهبی، این‌کار را می‌کند.

چندبار در بالا، عرفان و دین را جداگانه ذکر کردم و اکنون می‌خواهم توضیح دهم که دین و عرفان، دو پدیده استند؛ دو پدیده‌ای که متناقض با هم‌دیگر استند. این دو پدیده، نه تنها که یکی نیستند؛ بل‌که همواره برای هم‌دیگر، شکننده نیز بوده‌اند. در اقلیمی که یکی از آن‌ها حضور داشته، دیگری را جای، تنگ شده بوده و زمینه‌ی براندازی‌ها فراهم آمده.

جنگ این‌ها تازه‌گی ندارد و برمی‌گردد به تولدشدن عرفان منحیث یک‌مشرب مستقل. دین و عرفان، همیشه دست و گریبان بوده‌اند، هم‌دیگر را خرافه‌پرست گفته‌اند و گم‌راه خوانده‌اند؛ اما اگر یک‌بار در مورد قتل پیشوایان اهل تصوف، تفکر شود؛ به روشنی معلوم می‌گردد که قاتل آن‌ها اهل مذهب بوده‌اند. علت قتل چه بوده؟ علت قتل، سخنانی بوده که عارفان به زبان می‌آوردند و با شریعت سازگاری نداشته. آن‌سخنان را «شطحیات/چتیات» می‌خواندند/می‌خوانند. منصور حلاج گفت: من خدا هستم. بایزید بسطامی گفت:  در درون لباس من، غیر خدا کسی نیست. همین‌طور سخنان زننده‌ی عین‌القضات همدانی و شیخ کبری و…، زیادی از این‌آدم‌ها کشته شدند که خبر مرگ‌شان هنوز در خاطره‌ی عمومی باقیست. یک‌عده از این‌میان، به دلایلی خوش‌بخت بودند که خطری متوجه‌ی‌شان نشده است؛ مثلاً: شمس تبریزی که گفت: من، آن‌خطی استم که نه مرا خدا خوانده می‌تواند نه خلق خدا. یا مولانا که در جاهای بسیاری، سخنانی با اشاره یا صریح دارد که مخالفت آشکار با مذهب دارد:

در دلق گدا و اطلس شه، همه اوست
بالله همه اوست، ثم بالله همه اوست

می‌گوید که:  در لباس گدا هم خدا هست و در لباس شاه هم خدا هست. سوگند «بالله» هم می‌خورد دو بار. داستان «چوپان و موسی» در مثنوی که برای همه‌گان روشن است. در آن‌جا مولانا می‌گوید که: خداوند، موسی را سرزنش می‌کند که چرا چوپان را به خاطر سخنان‌اش، تنبیه کرده است. در حالی که آن‌چوپان چه گفته بود؟ خداوند را گفته بود: دستک‌ات بوسم، بمالم پایک‌ات/وقت خواب آید، بروبم جایک‌ات.

بنا بر این، عرفان و دین، دو پدیده‌ی کاملاً جدا و شکننده‌ی هم‌دیگر استند. اختلافی هم که در جامعه میان مذهبی و متصوف دیده می‌شود، برخاسته از همین اختلاف زیرساخت است که دین و عرفان با هم جور نمی‌آیند.

یک‌دیدگاه رایج در مورد عرفان و دین، این است که عرفان، دین را انتقاد و اصلاح کرده است. این‌همه واژه‌ی «اصلاح»، «مصلح»، «احیا» و… می‌بینیم، همه‌شان در نقد دین استفاده شده است؛ نمونه‌اش همین‌کتاب «احیاء علوم‌الدین» امام غزالی. کسانی وجود داشتند و دارند که یک‌باره برعلیه دین، قیام نکرده‌اند، آهسته‌آهسته جلو شمشیرِ بُرنده‌ی آن را کُند ساخته‌اند. کسی را داریم، مثل خیام که می‌ایستد و اعتراض آشکار می‌کند و کسی را داریم مثل حافظ که در جامه‌‌های گوناگون می‌درآید و بر دستگاه خلقت، تیر انتقاد خودش را هم می‌فرستد:

پیر ما گفت: خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر قلمِ ترک خطاپوش‌اش باد

بیش‌تر کارهای کلان عرفانی را در زبان فارسی داریم و مثلاً در ادبیات عرفانی. دلیل‌اش این است که عرفان، خودش را «مذهب خراسانی» می‌دانسته؛ همان‌طوری که دین اسلام، اسم و رسمی دارد، تصوف هم برای خودش، اسم و رسمی درست کرده است. یک‌مذهبی بر اسم و رسم تصوف، عیب و ایراد می‌گیرد؛ اما باری در مورد اسم و رسم خودش فکر نمی‌کند، از خود نمی‌پرسد که: این راهی که من می‌روم به ترکستان نیست؟ تنها راه صوفی به ترکستان ختم می‌شود؟

طبق نظریه‌ی «مذهب فارسی خراسانی»، اصلاح‌گری‌ای که عرفان در دین انجام داده چیست؟ برداشتن بعضی چیزها و گذاشتن بعضی چیزهای دیگر برجای آن است. گویا کاری بیش‌تر از آن، ممکن نبوده است. یا اگر ممکن بوده، به زیان مصلحان تمام می‌شده و این‌هراس، آنان را جلوگیری کرده است. عارفان آمدند و گفتند که: رحمت خدا، پیش‌تر از غضب خداست. بنا بر این، زیاد تلاش کردند که این‌موضوع را نهادینه بسازند تا مردم را از ترس دور کنند و وضعیت را با مهربانی در کنترول بیاورند. بعضی اصطلاحات را جابه‌جا کردند؛ مثلاً: «معبود» که صفت خداست، جای آن «معشوق» گذاشتند و همین‌طور «عابد» که صفت بنده است، آن را به «عاشق» تعویض کردند. با این‌کار، دستگاهی درست شد بر مبنای عشق و عشق‌بازی. فارسی‌زبانان، توانستند با شعر فارسی به زبان خودشان، با خدا عشق‌بازی کنند. مولانا جلال‌الدین که این‌همه از عشق‌بازی چسپ‌ناک شبانه‌ی خود سخن می‌گوید، مقاربت با شمس تبریزی یا کراخاتون نیست؛ بل‌که همان‌ عبادتی است که در مذهب با زبان عربی انجام می‌شده و مولانا در زبان فارسی، عشق ورزیده است:

عشق است و عاشق است که باقی‌ست تا ابد
دل بر جز این، منه که به جز مستعار نیست

تا کی کنار گیری معشوق مرده را
جان را کنار گیر که او را کنار نیست

معشوق مولانا، معشوقی است که «ابدی» و «ازلی» و جالب این که «کنار؛ یعنی بغل» ندارد؛ پس معشوقی که بغل ندارد، معلوم است که کدام معشوق است.

بر آن‌چه گفته شد، عرفان و ادبیات عرفانی، کاری که کرده‌اند، انتقاد و اصلاح بود. حالا یک‌مذهبی بیاید و بر متصوف بخندند، باید بر او خندید؛ برای این‌که هر دو در یک راه روان‌اند با شناخت خاص خود و با راه و رسم خاص خود.

همان‌طوری که مذهبیون، اصلِ مذهب را مبرا از هرگونه خرافات می‌شناسند و بعضی کارها را جدا می‌کنند و می‌گویند: این، از اصل مذهب نیست و بدعت است. این را باید دور ریخت. در نزد متصوفان هم این داستان اصل و نااصل خیلی زیاد وجود دارد. غیر از دین و عرفان، خیلی جاهای دیگر و افرادی دیگر، یک‌پدیده‌ی خوب و بی‌عیب را بالاتر از جامعه در یک‌جای اسطوره‌ای نگاه می‌دارند و آن را برای خودشان معیارِ انتخاب خیر و شر تعیین می‌کنند. اما امروز، روزگار حق‌های متکثر و حقیقت‌های مقطعی است. من، این را خیلی طبیعی می‌دانم که فردا شاید مثل امروز نیندیشم و مطمئنم که وقتی این‌کار را کنم، هیچ‌چیزی قرار نیست اتفاق بیفتد. فقط چیزی که اتفاق می‌افتد، این است که من از اندیشیدن در مورد تجربه‌های جدید لذت می‌برم.

از داستان اصل و نااصل که عبور کنیم، یک‌چیز باقی می‌ماند و آن، مسأله‌ی خرافه‌پرستی است که در نزد مذهبی و متصوف، موجود است. اگر یک‌صوفی با تکیه بر احساسات خود، گریز از عقلانیت را ترویج می‌دهد. یک‌مذهبی هم خودش را حقیقت مطلق می‌داند و اگر با کسی قرار است بحث کند، فقط منظورش این است که بخواهد او را هدایت. داستان را با بیتی از حافظ تمام می‌کنم که پایان خوبی است برای جنگ مذهبی و متصوف:

زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه، خواسته‌ی کردگار چیست

درباره نورمحمد نورنیا

نورمحمد نورنیا فرزند دین محمد، زاده‌ی سال ۱۳۶۸ خورشیدی در شهر مزارشریف؛ شاعر، نویسنده و استاد دانشگاه سمنگان است. دوره‌ی دانش‌آموزشی‌اش را در لیسه‌ی عالی استقلال مزارشریف سپری کرده، دانشگاه را تا سطح کارشناسی ارشد، در دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه بلخ فرا گرفته و این‌روزها درگیر فراگیری برنامه‌ی دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه گیلان جمهوری اسلامی ایران است. از این‌استاد و نویسنده‌ی جوان، شش‌دفتر شعر با نام‌های: ۱. پرنده‌ی متواتر یک درخت؛ ۲. مثل گندم؛ ۳. تقویم کلاغ؛ ۴. زیر جلدم برف می‌بارد؛ ۵. مرگ‌مره‌گی و ۶. خم‌شده روی خود؛ و چند کتاب در باب ادبیات و نقد با نام‌های: ۱. بی‌معنایی، رهاشده‌گی و متن (نقد و نظریه)؛ ۲. آشنای غریب (بیدل‌شناسی)؛ ۳. عطر نم‌ناک سفال(فولکورشناسی)؛ ۴. متون تاریخی زبان فارسی؛ ۵. ویژه‌گی‌های غزل معاصر افغانستان؛ ۶. پژواک خاموشی(گزینش، تصحیح و مقدمه‌نویسی اشعار عبدالرحمن پژواک) به نشر رسیده است. استاد نورنیا، "کانون ادبی دیگر" را در بلخ پایه‌گذاری کرده که تا قبل از دولت جدید، جلسات نقد به صورت هفته‌وار برگزار می‌کرد و سه عنوان کتاب از آن آدرس هم از نویسنده‌گان مختلف به نشر رسانده. پیوسته مشغول نگارش مقالات علمی در مجلات و سخنرانی در مجامع و روشنگری از طریق رسانه‌های اجتماعی است و این‌مشغله را برای کشورش خیلی مهم و بی‌بدیل تلقی می‌کند. اراده دارد که تا توانایی اندیشیدن داشته باشد، عرصه‌ی خردورزی و دانش‌اندوزی را پاس‌داری کند.

همچنان ببینید

مهمانی

قسمت دوم و پایانی کابل امشب دعوت است. به خانۀ کریستف کریتنا. آقای کریتنا وقتی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *