راهنمای دلاور نور، اثری از پائولو کوئیلو نویسنده مشهور برازیلی است که در سال ۱۹۹۷م به نشر رسیده است.
این کتاب مجموعه از اندیشه های فلسفی و حکایاتی است که از خوانندگان دعوت می کند رویاهای خود را تحقق بخشند، از احتمالات و اتفاقات زندگی با روی خوش استقبال کنند و رهنمایی همه کسانی است که میل دارند به افکار و احساسات خود سر و سامان بدهند، تا بتوانند در همه لحظه های زندگی- چی لحظه های سخت و چی لحظه های آسان- برخود مسلط باشند و آرامش خود را حفظ کنند. در واقع این کتاب، راهنمایی رشد فردی و ساختن یک شخصیت تازه از خویشتن می باشد.
نویسنده کتاب را با مکالمه بین زن و کودک آغاز میکند، زن، که خیلی زیبا و ظاهرا لباس عجیب و متفاوت به تن دارد و به نظر کودک کاملا غریبه میاید، به پسر می گوید: که در جزیره در ساحل شرقی دهکده، معبدی با ناقوس های فراوان است، آنجا برود و آنچه میبیند برایش بازگو کند. پسرک وقتی به ساحل میرود جز آسمان آبی و اقیانوس، نه معبدی میبیند و نه آثاری از ناقوس ها را. بلاخره از ماهیگران ساحل میپرسد که آیا آنها سراغی از آن جزیره و معبد دارند؟. ماهیگیری برایش میگوید که سالهای قبل، جزیره ای با این نشانی و چنان معبد بود که به اثر زلزله از بین رفت؛ اما تا هنوز صدای ناقوس آن شنیده می شود. در تلاش برای شنیدن صدای ناقوس ها، روز ها را میگذراند ولی ناامید و مایوس شده و تصمیم میگیرد تا به این جستجو اش نقطه پایان بگذارد.
روزی که تصمیم میگرد با اقیانوس وداع کند، متوجه می شود که پیوند عجیبی با هیاهوی امواج، صدای مرغان، وزش باد و بلاخره طبیعیت پیدا کرده و احساس کرد که وقت را هدر نداده است، چون که تماشای طبیعت و گرامی داشتن آنرا آموخته است.
سالهای بعد، آن کودک به جوان فرزانه تبدیل شده بود، و در یکی از روز ها یکبار دیگر با آن زن روبرو میشود، آن زن برایش میفهماند که وی یکی از دلاوران نور است. دلاور نور، کسی که معجزه زندگی را می فهمد و بخاطر باور های خود مبارزه میکند.
نویسنده با قطعه های کوتاه و الهام بخش، ما را به راه دلاور نور فرا می خواند: دلاور نور در تلاش برای رشد روحی، در همه لحظه های زندگی خود حضوری صمیمانه دارد، او در سختی ها خود را نمی بازد و به مبارزه ها با شجاعت و امید می نگرد. می دانند که هدف اصلی از تمام این برخوردها جز این نیست که دست و پنجه نرم کند و قابلیت های نهفته در اعماق وجودش را که سرمایه های اصلی زندگی اش هستند، آشکار سازد و از ثمرات اش بهرهمند گردد.
یکی از قطعه های کوتاه این کتاب:
“دلاور نور لحظهای که حرکت خود را آغاز می کند، راه را تشخیص می دهد.
هر سنگ و هر پیچ و خم راه، به او خوشامد می گوید. او هویت خود را با کوهها و جویبارها باز می شناسد و چیزی از روح خود را در گیاهان، حیوانات و پرندگان دشتها می بیند.
سپس با پذیرفتن کمک خدا و نشانه های خدا به افسانه شخصی اش اجازه می دهد که او را به سوی تکالیفی که زندگی برایش کنار گذاشته است، هدایت کند.
بعضی از شبها جایی برای خوابیدن ندارد و در شبهای دیگر از بی خوابی رنج می کشد. دلاور فکر می کند:
-همین است که هست! من خودم این راه را انتخاب کردم!
تمام قدرت دلاور در این کلمهها نهفته است. او خودش راهی را که میرود، انتخاب کرده است و به همین دلیل هیچ شکایتی ندارد.”
“شخصی به دلاور نور می گوید:
-دقیقاً توقانی است درفنجانی!
اما دلاور نور هرگز از کاه مشکلاتش کوهی نمیسازد و همیشه سعی می کند آرام بماند و هرگز در مورد رنج یک شخص دیگر قضاوت نمی کند.
یک موضوع کوچک و جزئی –که کوچک ترین اثری بر او ندارد- ممکن است در وح برادرش توفانی پدید آورد.
دلاور حرمت رنج دیگران را راعایت می کند و در صدد بر نمی آید به مقایسه آن با رنج خود بپردازد.
ظرفیت روحی همه مردم برای تحمل رنج به یک اندازه نیست. “