تذکر: بنده نه زبان شناس استم نه شاعر و نه هم نویسنده. آنچه در پایان میخوانید، حاصل دریافت های نگارنده در جریان یاد گیری زبان فرانسوی و نیز برآیند تجربۀ زندگی در کشور چندزبانه ای سوییس میباشد.
من به این عقیده ام که زبان فارسی افغانستان، تا حدی زیادی ویژه است و برای نامیدن آن خوب است از اصطلاح «فارسی – دری» استفاده گردد. برای توجیه این پیشنهاد، در پایان با توجه به وضعیت زبان های سوییس و نیز زبان فرانسوی در سطح جهان، دلایلی در دو بخش: شکل گیری زبان ملی یا ویژه و استعمار زبانی، ارایه خواهد شد.لازم به ذکر است که در سوییس سه زبان رسمی: آلمانی، فرانسوی، ایتالیوی و یک زبان غیر رسمی: رومان؛ وجود دارد.
بخش اول: شکل گیری زبان ملی یا ویژه
اول: اصولاً کشورهای جهان به کشورهای تک زبانه و چند زبانه تقسیم میگردند. فرانسه به طور مثال کشور تک زبانه است و سوییس کشور چند زبانه. یکی از از آثار این تقسیمات، تاثیر پذیری یک زبان از زبان دیگری است. مثلاً در زبان فرانسوی ای سوییس، میتوان بیشتر واژه های آلمانی و ایتالیایی (دو زبان رسمی سوییس) یافت تا زبان فرانسوی در فرانسه. افغانستان نیز به عنوان یک کشور چند زبانه، میان زبان های موجود در این سرزمین، رفت و آمد واژه ها داشته است. البته مشخص است که این وضعیت بستگی دارد به نزدیکی گویندگان یک زبان به گویندگان زبان دیگر. در ولایت ننگرهار افغانستان، به طور نمونه، محلاتی وجود دارند که به سختی میتوان گفت که زبان آنها فارسی یا پشتو است، به دلیل اینکه در گفتار آنها میتوان به کثرت واژه های زبان دومی را دید: این امر در کل، دلیل اولِ به میان آمدن زبان ملی یا زبان ویژه است. دلیل دومی به میان آمدن زبان ملی، کاربرد الفاظ ویژه در یک جغرافیای خاص میباشد. به گونۀ مثال، در زبان فرانسوی مروج در فرانسه، نان شب را dîner میگویند در حالیکه در سوییس همین لفظ برای نامیدن نان چاشت به کار میرود. برای همین، هنگام بحث از تفاوت های زبانی میان سوییس و فرانسه، بعضاً شوخی گونه گفته میشود که باید زبان اینجا (سوییس) را دانست در غیر آن برای دعوت به غذای چاشت، شب به خانه دعوت کننده خواهیم رسید و در نتیجه گرسنه باقی خواهیم ماند. برای برخی واژه ها دلایلی ویژه وجود دارد. مثلاً دوباره در سوییس به تلفونِ موبایل، نتل natel میگویند اما در فرانسه از اصطلاح تلفون موبایل telephone portable برای نامیدن آن استفاده میکنند. دلیل این تفاوت از آنجا میاید که در سال 1975 ، یک شرکت سوییسی، تلفونی را برای موترها به همین نام عرضه کرده است. سپس شرکت بزرگ مخابراتی سویسیSwisscom پس از انحلال شرکت اولی، برای تلفون های عرضه شده اش همین اسم را بکار برده است. حالا تنها در سوییس و لیشتنشتاین این اصلاح بکار میرود در حالیکه در دیگر کشورهای فرانسوی زبان، اصطلاح تلفون موبایل مروج میباشد. علت سومی زایش زبان ملی همانا نظام آموزش ملی و رسانه های کشوری است. اکادمی علوم فرانسه مثلاً همواره در گسترش دادن نحوه ای نوشتن زبان فرانسوی در جهان فرانسوی زبان موفق نبوده است. بارها بخش فرانسوی زبان سوییس، با پیشنهاد فرانسه در مورد نحوه نوشتاری زبان مخالفت کرده و حکم داده است تا متون رسمی در سوییس به نحویکه خود دولت سوییس تصمیم گرفته است، نوشته شوند. علاوه بر این، رسانه های دولتی و خصوصی نیز، با، معمولاً، برگزیدن نسخه ای رسمی زبان، در گسترش آن و تضعیف و در نهایت از میان برداشتن نسخه های محلی آن نقش دارند. از این لحاظ، تصور میکنم زبان فارسی افغانستان نیز متاثر از تمامی عوامل اشاره شده در بالا بوده و این امر آن را به یک زبان ویژه تر مبدل ساخته است.
دوم: در ساختن زبانهای های ملی یا ویژه نه تنها زبان های خواهرِ ملی بلکه همچنان زبان های خارجی نقش دارند. مثلاً زبان های فرانسوی و انگلیسی میان هم خیلی واژه های مشترک دارند که بستگی به هر واژه، از یک زبان به زبان دیگر مهاجرت کرده اند. آنچه اینجا اهمیت دارد تاریخ است. ایران به دلایل تاریخی و سیاسی، بیشتر به زبان فرانسوی نزدیک بوده است. از انگلیسی، در این اواخر، شاید بتوان گفت، به دلیل توصیف آن به عنوان زبان دشمن (امریکا) دوری جسته است. اما ما برعکس، در گذشته به دلیل نفوذ و اشغال روسی، بیشتر با زبان این کشور در تماس بوده ایم و سپس حضور امریکا و دوست پنداشتن این کشور، ما را به انگلیسی نیز نزدیک ساخت. علاوه بر این، زبان هندی (اردو) هم به دلیل نفوذ بالیوود و نیز به سبب مهاجرت افغانها به پاکستان، به عنوان زبان خارجی، زبان های ما را متاثر ساخته است. زبان فرانسوی در کیبک نیز چنین است. این زبان در قرن نزدهم از زبان انگلیسی، زبان لاتین (به عنوان زبان کلیسا)، زبان فرانسوی استندرد و زبانهای محلی فرانسوی به میان آمده است (برسی کتاب زبان های کیبک در قرن نزدهم توسط پیر راجوت، 2020). به همین دلیل، اکنون برای نامیدن این زبان از اصطلاح «فرانسوی کیبک» Français Québécois استفاده میشود. حقیقت همین است. زبانِ مرسوم در هر کشور، شدیداً متاثر از زبانهای خارجی ای است که با آنها به دلایل تاریخی و جغرافیایی در تماس بوده است.
بخش دوم: استعمار زبانی
اول: یکی از نکته های که نباید در انکشاف زبان و استقلال او فراموش کرد، بحث استعمار است. کشورهای استعماری قدیم هنوز نیز از طریق سازمان های فرهنگی و زبانی، در صدد حفظ آن (استعمار) اند و این امر گاهی نیز مشکل زا بوده است. برای زبان فرانسوی سازمانی وجود دارد بنام فرانکو فونی Organisation internationale de la Francophonieکه تقریباً تمامی کشورهای فرانسوی زبان(88 کشور) عضویت آن را دارند. در این سازمان، مثلاً تنش میان سوییس و فرانسه و یا بلجیم و فرانسه (به عنوان کشورهای فرانسوی زبان)کمتر است تا تنش میان فرانسه و کشورهای افریقایی فرانسوی زبان، مثل الجزایز یا مراکش. کشورهای اخیرالذکر، پذیرش انکشافات جدید در زبان فرانسوی را که همواره دوباره در پاریس رخ میدهند، دوام استعمار قدیم و نقض حق حاکمیت و خودسالاری فرهنگی خود میدانند. از آن سو، سوییس و بلجیم که تجربۀ استعمار از فرانسه را ندارند، در اکثر موارد، چنین حسی ندارند و به ویژه اینکه فرانسه خود را به لحاظ زبانی برتر از کشورهای فرانسوی زبان اروپا نمیداند (تنش های کوچک فرهنگی اما میان آنها وجود دارد؛ مثل اینکه وقتی فرانسه یکبار جام جهانی فوتبال را کسب کرده بود، به ویژه در ژنو وقتی فرانسوی ها به آن افتخار میکردند، سوییسی های ژنو نیز فوراً راجر فدرار، قهرمان سویسی تینس را به رخ شان میکشیدند).
دوم: تصور من این است که در بحث زبان فارسی، رابطه میان افغانستان و ایران هم بسان رابطۀ زبان فرانسوی با کشورهای استعمار شده است. کشور فرانسه نیز آنها را نسخۀ بدل خود میداند و یک افریقایی فرانسوی زبان، مثلاً در سینیگال، تنها زمانی شهرت کسب میکند که از سوی پاریس تایید گردد. یعنی کتابش آنجا چاپ شود و در مورد او در فرانسه محفل برگزار گردد. نویسندگانی بسیاری این امر را استعمار نو میخوانند چون به این ترتیب، اگر نبوغی در افریقا به میان میاید آن نبوغ برای اینکه به رسمیت شناخته شود، مجبور است زبان محلی را فراموش کرده و به زبان استعمار بنویسد. هنگامیکه این کار را کرد، دیگر این دست آورد از جامعۀ محلی آن سفر میکند چون اولاً به زبان محلی نیست و ثانیاً این کار نوشتاری، دیگر در حیطۀ تفسیر جامعه استعمار گر درمیاید و اوست که این متن را برای خود و نیز برای جامعۀ استعمار شده به تفسیر میگیرد. با این وجود، استعمار به غلط تنها برای بیان رابطه میان کشورهای جهان اول و سوم بکار رفته است. این درست نیست. استعمار میتواند میان کشورهای جهان سومی با سویه های مختلف نیز واقع گردد. به ویژه از لحاظ فرهنگی. به همین دلیل است که من از رابطۀ ما با ایران نام بردم. مثلاً فارسی نویس های افغان، بیشتر زمانی مشهور میشوند که اثر شان در تهران چاپ شود و آنجا از آنها نام برده شود. این امر سبب میشود نویسندۀ افغانی، زبان محلی را از یاد ببرد و زبان مورد تایید تایید کننده ای ایرانی را بکار ببرد. مثلاً ما در زبان خود برای توصیف حالت آب آلود، بیشتر «تر» میگوییم اما ایرانی ها این وضعیت را «خیس» مینامند. در اینصورت، شما به عنوان نویسندۀ افغان، وقتی تنها مخاطب تایید کننده ای ایرانی را در ذهن داشته باشید، قصداً اصطلاح دومی را بر اولی ترجیح خواهید داد، و در مقیاس کلان تر، این به مفهوم گستر فارسی قدرت مند و مسلط به قیمت مرگ فارسی محلی و پایان کثرت گرایی زبانی است.
سوم: در بحث استعمار زبان، به ویژه در افغانستان، تلفظ و خوانش واژه های خارجی نیز دارای اهمیت است. حقیقت این است که لهجۀ زبان مادری، در نحوه ای تلفظ زبان خارجی نقش دارد. مثلاً فرانسوی ایتوپیایی با فرانسوی بریتانوی فرق دارد. اولی الفاظ را ثقیل تر تلفظ میکند و دومی آنها ها را برعکس خیلی شیک به زبان میاورد. این تفاوت ناشی از زبان های پایه یی (زبان مادری) هر یک از گویندگان است. در بحث زبان فارسی نیز همیگونه است. وقتی یک ایرانی، انگلیسی یا فرانسوی گپ میزند، به سادگی میتوان متوجه شد که ایرانی است. چون مانند مثال قبلی، لهجه زبان پایه که عبارت از فارسی ایرانی است، در خوانش و تلفظ او از زبان خارجی نقش دارد. اما برعکس، هنگامیکه یک افغان به هر یک از زبان های خارجی یاد شده سخن میزند، لهجه زبان پایه که در این مورد فارسی افغانستان میباشد، اثر دیگری در نحوه ای تلفظ زبان خارجی میگذارد. باید تاکید کرد که در هر دو مورد، نحوه ای تلفظ زبان خارجی امر طبیعی است. با این وجود، مسله این است که بعضاً ما مجبور میشویم نحوه ای تلفظ ایرانی را بر تلفظ طبیعی خود ترجیح دهیم. و آن هم به دلیل نخبه گرایی و داشتن بیان طبقۀ بالای جامعه. به طور مثال، ایرانی ها معمولاً computer را «کامپیوتر» تلفظ میکنند. این تلفظ ناشی از لهجۀ آنهاست و به هیچ وجه از تلفظ اصلی انگلیسی این لفظ نمی آید. اما ما معمولاً آن را «کمپیوتر» تلفظ میکنیم. به نظرم این تلفظ آخری نیز مانند نسخه ایرانی آن، ناشی از لهجه فارسی ماست. در صورت جابجایی تلفظ اولی با دومی، به نظر نگارنده، نوعی از خود بیگانگی به میان میاید و زبان به زبان نخبه و عوام تقسیم میشود. عوام بنابر لهجه ای زبان پایه، به همان نحوه ای افغانی لفظ را تلفظ میکنند و دیگران خلاف آن، لهجۀ ایرانی را بکار میبرند. من حس میکنم نیاز نداریم تلفظ طبیعی خود را برای باسواد خواندن خود تغییر دهیم.
با این وجود، در هر دو موردِ بالا، حادثۀ مهاجرتِ افغانها به ایران را نباید از یاد برد. زندگی در محیط ایرانی خواسته یا ناخواسته زبان انسان افغانی را دچار تغییر میسازد. شاید بتوان ادعا کرد که نسل اول میتواند مقاومت کند و اصالت خود را حفظ نماید اما از نسل های بعدی نمیتوان چنین انتظاری داشت.
در نهایت، زبان بخش از انسان بودن ماست. وقتی زبان خود را بکار میبریم، از بزرگسال بودن خود حرف میزنیم از اینکه توان درک مفاهیم و ساختن آن را داریم. اما اگر کسی بیاید و زبان خودش را به دهن ما بگذارد، این یعنی تحمیل احساس و دریافت دیگری بر ما. من تصور میکنم که آزادی یک جمع از حفظ درک ها و احساس های قدیمی آنها در قالب زبان و گسترش آن به آینده میاید. هر نوع انقطاع در این مسیر، تجاوز بر آزادی جمع و تجاوز بر انسان بودن آنهاست.
من ایننوشته را خواندم و با قسمتهای زیاد آن موافقم.
خواستم چند نکته را اضافه کنم:
۱. مسالهی قدرت و زبان، و علم و زبان را هم در نظر بگیرید، از اینلحاظ خیلی فرضیهها حل میشوند. به طور مثال، من وابستهگی زبانی افغانستان به ایران را دارای مصداق نمیبینم. چیزی که در ایران من متوجه شدم این است که از سخنگفتن افغانستانی، خیلی وقتها ستایش شده است.
۲. بحث لهجه را با زبان نیامیزیم. مثلاً از “خیس” سخن گفتید که لهجهای است. اینکه کسی لهجهای مینویسد و علاوه بر زبان بر لهجهی خود هم اهمیت قایل است، بحثی است مفصل.
۳. جداسازی زبان افغانستان با یک نام یا صفت دیگر، به گفتهی استاد واصف باختری، “احداث دیوار چین، میان یکزبان” است.