دیوید مَمِت، نویسنده کتاب در باب کارگردانی، در جایی از این کتاب مینویسد که همذات پنداری اصیل وقتی صورت میگیرد که شما بجای تمرکز بالای شخصیت ها، خود را از ستون فقرات روند خط داستانی کاراکتر خاطرجمع کنید. دقت کنید! روند یا پروسه. پس وقتی از خود میپرسیدید که چگونه نویسنده ی یک انیمیشن استاپ موشن میتواند از یک اسکلت، اسطوره ای در معجونی از مالیخولیا، طنز و عشق بسازد، یادتان باشد که طرف راهِ خلقِ ارگانیکِ یک شخصیت را از پایه درست رفته است؛ نه اینکه بعدا مجبور باشد برای بزور انداختنش به تماشاچیان خودش را به در و دیوار بزند.
امروز که سری به انیمیشن های قدیمی زده و عروس مرده را تماشا کردم به این فکر میکردم که اوج مهارت تیم برتون، نویسنده و کارگردان این انیمیشنِ خودآگاه در اینجاست که او با ظرافت هرچه تمام تر از یک جنازه نامانوس و عجیب و غریب که سالها پیش مرده، قهرمانی میسازد که معنی عشق را در فداکاری تعبیر میکند. این یعنی برای قهرمان بودن شما نیاز به سکس پک و سپر آنابتینیومی واکاندا ندارید.
تیم برتون بشکل میازاکی گونه ای انگار دلش میخواهد تمامی زیر ساختارهای دیزنی را در تخیلات خودش بکوبد و به کودکان به جای Frozen و پرنسس هایش Corpse Bride بدهد، او حاضر است برای این کار دنیای زندگان را خالی از هیجان و جذبه با سکوت و تاریکی یی مرگبار نشان دهد که فقط میخواهند همه چیز طبق برنامه پیش برود. شاید فکر کنید ترسیم چنین دنیایی برای کودکان مناسب نیست، اما این کار به کودکان این موضوع را یاد میدهند که مردن آنقدر هم چیز وحشتناکی نیست و مواجهه با مرگ برای شان تلطیف میشود. این موضوع در جایی از همه بیشتر به چشم میخورد که در سکانس های پایانی فیلم مرده ها با زنده هایشان (مخصوصا آن کودک با پدربزگش) مانوس میشوند.
تعبیر کردن عشق در فداکاری در این انیمیشن از جنس فداکاری های دیگر نیست. شخصیت پردازی عروس مرده اینقدر زیبا و خوب است که حین تماشای این انیمیشن واقعا دلم نمیخواست یک بار دیگر امیدش ناامید شود و تیم برتون و تیمش شما را با مهارت های درست شخصیت پردازی آنقدر در درون این کاراکتر میبرد که انگار شما کسی هستید که فداکاری آخر را انجام میدهید. عروس مرده با طنز های بجا (مانند جارچی محله) و تعریف فداکاری، عشق، مرگ و زندگی کاری میکند تا این انیمیشن برای همیشه در خاطرمان ماندگار شود.