کتاب اتاقی از آن خود، مجموع از سخنرانی ها ویرجینیا وولف در کالج های نیوهم و گریتون، دانشگاه کمبریج و مقاله اش در مورد زن و داستان می باشد که برای اولین بار در سال 1929م به صورت یک کتاب به نشر رسید. علاوه بر سبک خاص نوشتاری این کتاب که نیمه محاوره یی و نیمه گفتگوی درونی است، یک جریان جدیدی از فیمینسم و نقد ادبی فیسنسم را در زمانی که فیمینسم کاملا جنبش نوپا ومفهوم جدید بود، پایه گذاری می کند. این کتاب تا امروز در ادبیات فیمینستی، از جایگاه خاصی برخوردار است.
برای خواننده در اولین دیدگاه، سبک کتاب خیلی ساده وعام فهم به نظر می رسد؛ اما از نگاه محتوا موضوعات خیلی عمیق و قابل تفکر را دربر دارد. وولف در این کتاب، پرسش های زیادی را در مورد گمنامی زنان، تاریخ ادبیات زنان، تاثیر سبک و ارزش های مردانه در نوشته های زنان و تحلیل رمان به منزله ژانر اصلی نوشته زنان، مطرح میکند و برای پاسخ به همه سوالات مطرح شده، کتاب ها و نوشته های مختلف را به خوانش و تحلیل می گیرد. وی در قسمتی از کتاب می پرسد: ” هیچ می دانید در هر سال چند کتاب در بارۀ زنان نوشته میشود؟ هیچ می دانید که چند تا از این کتاب ها را مردان می نویسند؟ زنان دربارۀ مردان کتاب نمینویسند؛ چرا زنان اینقدر برای مردان جالبترند تا مردان برای زنان؟”.
وولف پس از بررسی کتاب های دانشمندان و نویسندگان معروف، به این نتیجه می رسد که حتی مردان در مورد زنان اتفاق نظر ندارند و تناقض آشکاردر تعریف که از زن داشته اند، دیده می شود. مثلا: یکی برای زن هیچ شخصیت قایل نبود؛ دیگری زن را فاقد روح می دانست؛ یکی از زن متنفر بود و دیگری برایش احترام می گذاشت. حتی به نظری یکی زن قابلیت تحصیل کردن را نداشت و دیگری به این عقیده بود که زنان از نظر ذهنی سطحیتراند. به هر جا که نگاه می کردی مردان دربارۀ زنان نظریات متفاوتی داشتند.
وولف در سراسر این نوشته اش، به چند مورد خیلی عمده و مهم تاکید نموده است که در زندگی یک نویسنده بسیارتاثیر گذار میباشد: آزادی فکری، حریم شخصی، زمان و عاید پولی.
یک زن اگر می خواهد بنویسد باید پول، زمان و اتاقی از آن خود داشته باشد و قفلی روی دروازه، تا آزاد فکر کند. نوآوری و خلاقیت داشته باشد تا بتواند بدون هراس و حواس پرتی اندیشه و دیدگاه اش را روی کاغذ بیاورد. در روزگاری که وولف زندگی می کرد، زنان دسترسی محدودی به حقوق اساسی داشتند؛ دنیا، دنیای مردسالار و پدرسالار بود. تا قرن نوزدهم زنان شخصیتی از آن خود نداشتند، خانه دار هایی که می پختند، می شستند، فرزند تربیه می کردند و بس.
برای روشن ساختن تفاوت ها میان مرد و زن، تبعیض جنسیتی معمول در جامعه و دسترسی زنان به منابع و امکانات، مثال فرضی را بیان می کند که آن خواهر شکسپیراست؛ که بعدها مثالی می شود در ادبیات فیمینستی. اگر شکسپیر خواهری با نبوغ فوق العاده به نام مثلا جودیت داشت، غیر ممکن بود همچون برادرش نمایشنامه هایی بنویسد. آنگاه که شکپیر امکان و فرصت رفتن به مدرسه، حضور در لندن و تماشاخانههای آن را یافت، و با افراد مختلف شانس آشنایی را پیدا کرد. خواهرش، با آنکه درماجراجویی، خلاقیت و استعداد با برادرش برابر بود؛ اما مجبور بود تا به جای رفتن به مدرسه، یادگیری دستور زبان و کتاب خواندن به خانه بماند و به امور خانه بپردازد. او اگر از وظیفه خود سرپیچی می کرد، مورد سرزنش پدر قرار می گرفت. با آنهم، هر ازگاهی که فرصت پیدا می کرد کتابی به دست میگرفت و می خواند، شاید مخفیانه به نوشتن هم میپرداخت. ولی مراقب بود که نوشته هایش را از انظار همه دور نگهدارد. اگر شهامت به خرچ میداد و به تئاتری نزدیک میشد، از مدیر آن آبستن میشد و نتیجه آن، در شبی زمستانی به زندگی خویش پایان میداد. وی در پایان این مثال بیان می کند:” حتی تصورش محال است که زنی در زمان شکسپیر نبوغ شکسپیر را داشته باشد. زیرا نبوغی نظیر شکسپیر، در میان کارگران و بی سوادان و خدمتکاران به وجود نمی آید.” پس چگونه امکان دارد چنین نبوغ میان زنانی که اجبارا تابع قانون و سنت اجتماعی بوده اند، پیدا شود.؟
درجامعه پدر سالار و مرد سالار، زنان همیشه قربانی بوده اند. به عقیده وولف زنان، فرودستانی که اگر به سنت خانواده گردن نمینهادند و بنابر ذوق خود پیش میرفتند، یا ساحره میشدند و یا فاحشه. یک عده ای که با پیروی از سبک مردانه و رعایت قرارداد های مردانه نوشتند، جامعه و مردان هردو آنها را تایید کردند. در این دنیایی سراسر تحقیر، حتا در قرن نوزدهم نیز زنی شهامت هنرمند شدن را نداشت، زیرا جامعه زیر سلطهی «عقدههای مردانه» قرار داشت و مانع ورود و فعالیت زنان در عرصه هنر و سیاست می شدند.
در بخشی دیگری از کتاب، وولف می گوید برای که بفهمیم چرا زنان در تاریخ و ادبیات نقشی ندارند باید تاریخ را بررسی کنیم. آثاری تاریخی که تا اکنون نقل شده، کاملا مردانه اند، چرا که مردان آنرا بازگو کرده اند. در نتیجه بر این نکته تاکید میکند که زنان نیز می باید روایات خود را از همه واقعات ابراز کنند. در گذشته ها کتک زدن زنان، حق مسلم مردان محسوب میشد. زنان باید به ازدواج های که والدین شان تدارک دیده بودند، سر تسلیم می نهادند. زنان موجوداتی اند که از نظر خیالی و ذهنی اهمیت زیادی دارند؛ ولی در واقع کاملا بی اهمیت اند. موجودی که در همه کتابهای شعر نقش عمده ای دارد، اما از تاریخ به کلی غایب است. به سبب این غیابت، وولف براین باور است که تاریخ را باید دوباره نوشت.
وولف اشارهی به کمرنگ بودن زنان در عرصه شعر،نمایشنامه و تمایل در نوشتن رمان می نماید؛ زندگی زنان خلاصه شده بود به خانه داری و تربیه فرزندان، این ها مانع می شدند تا نبوغ خود را پرورش دهند و اثری خلق کنند. اگر زنی مینوشت، باید در اتاق نشیمن عمومی بنویسد که هرگز این فضا برای نوشتن شعر و نمایشنامه مساعد نبود. علت اینکه بیشتر آثار زنان رمان بوده، این است که نوشتن داستان به تمرکز کمتری نیاز دارد تا شعر و نمایشنامه.
همچنین به تحلیل شخصیت زنان نویسنده در قرون گذشته می پردازد و تاثیر شرایط زندگی اجتماعی آنها را برروی اشعار و آثارشان مورد بررسی قرار می دهد. مثالی از جین آستن، نویسنده کتاب معروف غرور و تعصب می آورد. جین آستن کتاب اش را در اتاق نشیمن، در شرایط که هم باید مراقب آشپزخانه بود و هم فرزندانش، نوشت. وولف می پرسد که اگر جین آستن اتاقی از آن خود می داشت، شاید نوشته اش متفاوت می بود. علاوتا چند نمونه شعری از لیدی وینچسلی، شاعر که در قرن هفدهم زندگی می کرد، را نقل میکند که صراحت فریاد اعتراض خشم آلود او را از شرایط حاکم بر هویت زنان، انعکاس می دهد.
در فصل پایانی کتاب، ویرجینیا وولف بیان میکند که در انسان غریزه ای عمیق اگر چه غیر منطقی، وجود دارد که اتحاد زن و مرد باهم، بالاترین رضایت و شادمانی را پدید می آورد. آیا در ذهن، دو جنسیت وجود دارد که بر دو جنسیت فیزیکی منطبق است و آیا این دو جنسیت نیز باید برای رسیدن به رضایت و خشنودی کامل منطبق شوند؟ به نظر او بر هریک از ما، دو نیرو حاکم است یکی مذکر و دیگری مونث. درمغز مرد، مرد بر زن حاکم است و در مغز زن، زن بر مرد. وضعیت عادی و آسایش خاطر زمانی بر قرار می شود که این دو در همآهنگی با هم زندگی کنند و از نظر روحی تشریک مساعی داشته باشند. اگر مرد باشید، قسمت زنانهی مغز باید همچنان تاثیرگذار باشد؛ زن نیز باید با مرد درون خویش در ارتباط باشد. ذهن دوجنسیتی یعنی این، معنای انسجام ذهن که نیروها را بارور می کند، همین است. وولف کتاب اش را با تشویق نمودن زنان به نوشتن خاتمه می دهد. از زنان می خواهد تا در هرعرصه کتابی بنویسند. در مورد هیچ موضوعی، هر قدر بی اهمیت و پیش پاافتاده یا مهم ، تردید نکنند. چون مسوولیت سنگینی را به دوش دارند. به باور وی زنان می توانند تأثیر عمده ای برآینده بگذارند.