شیوع ویروس کووید -۱۹ ایالات متحده امریکا را نظر به تعداد افراد آلوده به این بیماری در صدر کشور های قرار داده است و ما هنوز هم نمیدانیم چند روز دیگر برای جلوگیری از مصاب شدن به آن در خانههای خود بمانیم. با این وجود، روانم نزد آنانی است که از رهگذر این آفت آسیب دیدهاند، بدون اینکه مردمانی یا فرهنگی خاص را مسبب پخش این بلا بپندارم. در واقع، این آفت شرایطی را به بار آورده است که در نوع خود از نگاه جهانشمولی، کلیت و گذرا بودن منحصر به فرد میباشد. میدانم ترکیبی است کمی عجیب، اما حقیقت دارد. مردم درباره این وضع اندیشههای زیادی دارند، اکثر شان محتاط به نظر میرسند، اما در چنین وضعِ برخی از راهبان جانسخت سرمایهداری مردم را به بیرون رفتن ترغیب میکنند، زیرا آشکار است که پخش و گسترش ویروس ضربه سختی به فعالیتهای بازار آزاد وارد کرده است، به نظر میرسد سرمایهداری خطر را متوجه شده است، زیرا نه تنها به کار انسان اهمیت میدهد، بلکه انسان را به مثابهای مصرفکننده نیز در نظر دارد. چه بسا همه به گونه دستهجمعی بمیریم، دراین صورت سرمایه داری از هم فرومیپاشد. به همین خاطر است که سرمایهداری هیچگاهی بحران بزرگ را دوست ندارد، راست این است: سرمایهداری از بحران نفرت دارد. به هر حال، مانند بیشتر مردم، بیش از دو هفته میشود که با خانوادهام در خانه به سر میبرم، به گونهای تجربهای است که این روزها همه مان از سر میگذرانیم.
همانگونه که پرسش از جهانِ پس از ویروس پیش میآید، ذهنم درباره مقایسه تغییر جهانهای قبل و بعد از شیوع ویروس مشغول است: جهانی که سپری شده است و در اندیشهها و تجربههای مان اقامت گزیده است و جهانی که هنوز زیسته آید – جهان خواستنی – منظورم جهانیست رها از ویروس کووید-۱۹. این فکرم را بدین جا میکشاند که بگویم فقط شیوع بیماری تغییر را به میدان کشانده است، آزادی اراده و انتخاب توان پایداری را از دست دادهاند و معنی زندگی ارتباط تنگاتنگی با اصل بقا پیدا کرده است، به عبارت دیگر، زندگی ما را از زاویهای دیگری مینگرد. به زبان هایدگری، این حالت مشابه به وضعیت «دلهره» مانند است که در آن فرد جهان را گونه دیگری میبیند. ما فقط میدانیم شیوع بیماری دشواره زندگانی را در خط زمانی قرار داده است که یک چرخهای زندگی غیرعادی با وضع غیرعادی دیگر جاگزین شده است و آن وضع تبعید در خانه است. کامو راست میگفت: وَبا چیزی نیست مگر وضع تبعید با ژرفترین حس محرومیت.
اما واقعاً فکر میکنیم ما همانهای نیستم که قبلاً بودیم؟ من تردید دارم. مشکل کلان این است که ما فراموشکاریم. پیگیری سعادت و لذایذ زندگی ما را دوباره به سوی سبک زندگیای میکشاند که خو گرفتهایم. میپرسیم شیوع این بیماری چه تأثیری بالای زندگی ما گذاشته است؟ این قدر میدانیم که این بیماری در زمانهای تطابق نظاممند دال بر وضع خود-گمگشتهگی ما میباشد، پخش شده است. خیلی زود، شاهد پیآمدهای بزرگی بودیم: باشگاهها، کافهها، میکدهها، رستورانها، کلوپهای شبانه، کلیساها و مساجد،مجالس وعظ و خطبه، محافل،کار و آموزش و سایر سرگزمیهای روزمره مختل شدند و حتی بعضی ممنوع شدند. «فاصله اجتماعی» اینک تِرم جدیدی است و پوشاندن اعضای بدن ضروری پنداشته میشود. هیچ کس به ملاقات شما نمیآید و شما از این امر خشنودید. اینک درخواست ملاقات از دوستِ عمل است شرمآور پنداشته میشود، زیرا کار بیباکانه به نظر میرسد، زیرا با قانون بقای کنونی همخوانی ندارد. از سوی دیگر، مفهوم خانه به مثابه قلمرو تبعید موقعیت ما را با توجه به اصل بقا صورت میبخشد. خانه، برخلاف معنی رایج آن دیگر جای برای وقتگذرانی و استراحت، آشپزیهای آخر هفته نیست، نه پناهگاه و جایی است برای آبتنی و خوابیدن. اینک خانه جایست که همه بار بیرونی کارهایمان، آموزش، رستوران، میکده و دیگر سرگرمیهای ما را در خود جا داده است. خانه دفتر کار است، تفاوتِ میان میز نهارخوری و میز دفتر از بین رفته است. فرقی نمیکند، حتی تظاهر به کار تفاوتهایی را که احساس میکنیم، تغییر نمیدهد. خانه کتابخانه است، زیرا فانتزی قرنطینهشدن برای مان فرصت کتابخوانی! فیلمدیدن و بازیهای رایانهیی را فراهم کرده است. اگر کمی بیشتر به این وسواسها بیفزاییم، میتواند باشگاهی باشد، کاری که گاهی من در این روزها میکنم. خانه خستهکن است، اما امنترین جای ممکن است که در آن مفروضات هنجارهای بقا شکستانده میشوند، با افراد مشکوک به بیماری روبهرو نمیشویم، رفتارهای فاصله اجتماعی را رعایت نمیکنیم، در خانه هنوز این فرصت را داریم که به چیزها دست بزنیم و با بینیمان بازی کنیم! همزمان، خانه انتظارگاهی است برای واداشتن فکرهایمان به سناریو های محتمل، دلچسبترین آن، یعنی مرگ. خانه حالا مرکز زندگی است، هر چیز بیرونی و درونی در آن شناور است.
در کل، علت این مصیبت بیشتر بستگی به نوع باورهای ما دارد: مذهبیها و ملیگراها، بار ملامت را بالای چینیهای بدکیش و خفاشخواری میاندازند و آن را به مثابه کیفر الهی در نظر میگیرند. باورهای مککارتیستی علت را در شوروی میجوید و آیتاللهها توطئهای امریکایی را در پس آن میبینند. غوغا برای ملامت کردن فقط برای تاریکساختن فضا است تا مردم را از اندیشیدن در بارۀ این بیماری همهگیر چنان وضعیت انسانی باز دارد که ناشی از کردارهای بیرحمانهای ما در تباهی مادرزمین است. این همهچیزیست که حالا بدست آوردهایم. روشن است که این ویروس جلوتر از یافتههای علمی میباشد، اما دانش بهزودی راهی برای شکستاش پیدا میکند. هیچ چیزی این ویروس را شکست داده نمیتواند، مگر رفتارهای ما، چه در سنگر خانه و یا اتاق عاجل بیمارستانها. حتی واعظان هم بدرستی میدانند که این بیماری ربطی به خدا ندارد. دین برای ما روشنی انتهای تونل را نشان میدهد، اما شنیدهایم این روشنی میتواند قطاری باشد که به سوی ما میدود، بنابراین، اینک زمان آن است که درباره خودمان فکر کنیم و این تغییر خستهکن را به آغوش بکشیم. این وضع میتواند رخنه در حبابِ باشد که درون آن میزییم، شاید فرصتی باشد برای انتقال این دیگرگونیها و تغییرات به فصلهای پس از این بیماری. در روزگار نومیدانهای کنونی که ناسیونالیسم و دین چنان باورهای زهرآگین مانع زندگانی اصیل انسانیاند، نیاز داریم درباره سرشت پندارها و گفتارها و کردارهایمان بیندیشیم و بازگردیم تا تغییر واقعی را در جهانِ بیاوریم که در آن زندگی میکنیم.