اینان را چیزیاست که بدان میبالند. چه مینامند آنمایهی بهخودبالیدن را؟ «فرهنگ» مینامندش و هماناست که ایشان را از بُزچرانان برتر مینشاند. – چنینگفتزردشت، ص26
نویسنده: نورمحمد نورنیا؛ کارشناس ارشد ادبیات فارسی و استاد دانشگاه
سخن از فرهنگ، قرارگرفتن در مسیری است برای زندهگی. فرهنگ، برخاسته از خردمندی بشر است. از همینجاست که اختلاف فرهنگها داریم. اختلاف فرهنگ، علت اجتماعی/مکانی و زمانی دارد. نمیتوانیم که مثلاً پای داوری را اینجا در میان بکشیم و بگوییم: فرهنگ اینقوم در نسبت بهآنقوم…؛ چون بهلحاظ اجتماعی، کاری برتریگزارانه کردهایم؛ اما تفسیر و تبیینی که در موقفی تهی از جناحیاندیشیدن باشد، میتوانیم انجام دهیم.
هر فرهنگ، رنگی از رنگها
از تدوین فرهنگ و توحید گزارههای فرهنگی، ناگزیریم و این، هیچوقت بهمعنای دوستی و دشمنی با کسی نیست. فرهنگیبودن، نشانی از خردمندی داشتن است و بس؛ بنا بر این، هرکسی در گذشته و حال به فرهنگیبودن خود و فرهنگمداری کشورش افتخار کردهاست. فخر فرهنگی، نوعی قداست قایلشدن بهفرهنگ است. اینفخر، ارزشمند نیست؛ چون نتایجی نیکو برای یکفرهنگ و وابستهگان بهآن، بار نمیآورَد.
فرهنگها را اگر همچون رنگهایی که یک رنگینکمان را شکل میدهند، در نظر بگیریم، فرآوردهی آرامشبخشاش، شامل حال خودمان نیز خواهد شد و ایناست کثرتگرایی رنگها. اصلاً عاقلانه نیست که یکی بیاید و همواره از آیین گذشتهگاناش یاد کند و آنها را بهرخ دیگران بکشد و نسخهای بپیچد که ـاز دیدگاه خودشـ گشایش کار همه عالم در کرشمههای آنفرهنگ بسته باشد. بحث عقلانیتمندبودن ارزشهای فرهنگی، سوای اینموضوع است؛ زیرا رسوم گذشتهها اگر پاسخ عقلانی برای انسان امروزی بدهند، کلنجاری وجود نباید داشته باشد.
باید در نظر گرفت که فرهنگها ـکه برساختهی اجتماعیاندـ دُگم و غیرقابل تغییر نیستند. اگر با انگیزهی اصالتجویانه، یکفرهنگ بهتوسط فرهنگیانی که در دل همانفرهنگ، زاده، زیسته و مردهاند؛ قداست یابد و فکر کنند که همیننسخهی زیستی برای هرجا و هر طایفه، جواب میدهد، محاسبهای برخاسته از خودشیفتهگی است که نزد بررسی واقعبینانه ارزشی ندارد.
اصالت و فرهنگ
نمیخواهیم از پیوستهگی ناسنجیده با گذشتهی خود و دیگران ـارچند درخشانـ دفاع کنیم و از قرارگرفتن در چارسوی ازدحام فرهنگها در عصر جهانیشدن بترسیم. در جامعهی افغانستانی کنونی، حداقل چهارگونه برخورد با فرهنگ داریم: یکی آنکه با یکی از فرهنگهای بیرون از افغانستان، نسبت دارد و آن را فرهنگ افغانستان میداند و فکر میکند که از تخم و نژاد برتر است. نمونهاش همین پوشاکپرستانی که فکر میکنند پیراهنتنبان و کلاه و دستار، فرهنگ اصیل همینسرزمین استند. یا آنانی که سنجههای فکری خود را از برونیها میگیرند و میخواهند مردمان سرزمین خودشان، قاعدههای میراثگرفتهی آنان را اصالت فرهنگی نامیده و گامبهگام، راهیان راه آنان باشند. البته در اینمیان، فرقگذاری بین ملتهای متعدد هم صورت میگیرد؛ مثلاً: کسی را میبینیم که با فرهنگ پاکستانی یا عربی در کشور خود مشکل ندارد و آن را ازخودترین فرهنگ میشمارد؛ اما با فرهنگ هند و ترکیه سازگاری ندارد، سریالها و فیلمهای آن دو کشور و کشورهای دیگر را اغواگر میداند و همیشه اعتراضهای فرهنگپرستانه راهاندازی میکند. این، وجه تقدسگرایانهی فرهنگ است. دوم آنانی که با احیای دوبارهی بدون قید و شرط گذشته، میخواهند همچون نیاکانمان باشند. در داخل کشور و خارج از آن، سمبولهای فرهنگی را مُهر پذیرش بر پیشانیشان میزند؛ وگرنه چرا کسی کلاه «تاقین» خود را با خود بهاروپا ببرد و آن را بر سرگذاشته، منحیث یکوجه اختلاف در کنار اروپاییها عکس بگیرد و آنکلاه، برایش دلخوشیآور و انرژیبخش باشد. اینگونه فرهنگمداری، وجه ناسیونالیستی دارد. اینوجه، تا اندازهی تقدسگرایی شمارهی نخست، گرم نیست؛ ولی فرهنگ خودی برایش تا حدی زیاد، محترم و برتر است. دستهی سوم آشتیدهندههای هردو دیدگاه بالا استند؛ مثلاً: میخواهند عید و نوروز را بر روی یکدسترخوان، مهمان کنند و شادمانیها هیچ فرقی نداشته باشند. اینگروه ـبهاصطلاحـ روشنفکران دینی استند؛ اما روشنفکریشان در بسا مسایل مهم، ساکت و مبهوت میماند؛ یعنی اینها هم در یکجای کار ایستادهاند و محدودیتهایی خاص برای خود ایجاد کردهاند؛ بنابراین، با بعضی از فرهنگها و یا نمادهایی از یکفرهنگ، آبشان به یکجوی نمیرود. گروه چهارم، کسانیاند که به وجود فرهنگی برساخته و گلچینکرده میاندیشند. نه دغدغهی تقسیم کشورها و فرهنگها را دارند و نه خود را اصیلِ همهگان میشمارند و نه دنبال گرگومیشبازی استند.
در رهاشدهگی از تعصب فرهنگی
در حالتی که حتا انسان، ادعای بیفرهنگبودن و بریدهگی از فرهنگ را کند، نیز از فرهنگ ناگزیر است. یا میتوان گفت که حضور فرهنگ در زندهگی بدیهیاست و البته این، با گرایش خیلی شدید فرهنگی فرق میکند.
فرهنگ در زندهگی میتواند گزینههای نامنظم که بهعادت مبدل شده، باشند و همینطور میتواند که شمردهشده و بر اساس سنجش و یا گرایشی (گرایش بهفرهنگی خاصی بهصورت دربست) باشد. گرایشی شدید بهفرهنگ و برترشمردن آن در نسبت بهتمام فرهنگهای دیگر، کار بنیادگرایان است. کسی حاضر نیست که کوچکترین نماد فرهنگی خود را ـارچند در زندهگی امروز تهی از معنا هم شده باشد یا حق و امتیاز حضور در زندهگی مدرن را نداشته باشدـ فروگذار کند، دقیقاً مثل ایناست که کسی محاسبهی مذهبی کند و بخواهد که دیگران هم وارد بهشتِ ترسیمکردهی او شوند. در زندهگیی که در حال گذار ـولو خیلی کُندـ از سنت بهمدرنیته است، تعلق خاطر و وابستهگی مداوم به یکفرهنگ، زیانبار است. تا زمانی که تعصب فرهنگی مثل هر تعصبی دیگر از میان برداشته نشود، حرکتها همراه با نتیجههای مطلوب نخواهد بود؛ البته توجه باید داشت که وقتی از تعصب فرهنگی حرف زده میشود، رنگارنگی فرهنگها را شامل میشود؛ یعنی هرکسی باید از برتری رنگ خود در برابر رنگ دیگری بکاهد تا منشور امتزاج رنگها بر آسمان زندهگی، نقش ببندد.
در ضرورت نقد فرهنگ و خلق فرهنگی نیازبرآور
فرهنگ، چیزی نیست که اسطورهی مقدس باشد و فرهنگیبودن، خود را فراانساندانستن شمرده شود؛ بلکه انواع مختلفی از زیستن بوده که کسانی از همسرزمینیهای گذشتهی یککشور، آن را منحیث شیوهی چهگونهبودن در زندهگی برگزیدهاند؛ بنا بر این، پرسیدن از فرهنگ و کاوش آن، مثل هر ساحتی دیگر، ارزندهاست. هرچیزی که مورد پرسش واقع شود، از دلِ او چیزی جدید و بهتر برون میآید. بهتر به ایندلیل که سازگارتر با زمانهی ما و جوابگوتر برای نیازهای انسانی ما. در عصری که جهان، مجموعهای از انسانهای بههمبافتهشده توسط رسانهها و انترنت است، ما با فرهنگ، دو راه را در پیش باید بگیریم: 1) بخواهیم که در کاروان جهانیشدن شریک شویم. 2) اختلاف رنگ خودمان را بهصورت منطقی حفظ کنیم. حفظکردن خود در میان دیگران، البته که با نقد خودی آغاز میشود؛ مثلاً: اگر کسی بخواهد که حضوری سنجیدهشده و پذیرفته داشته باشد، باید اول نشانهی پرسش را در پایان اسم خودش بگذارد. بنا بر همهی آنچه گفته شد، حفظ فرهنگ و نمادهای آن، همچون نشانی از خودبودهگی نیکوست؛ اما مشروط بر اینکه گرایش بهفرهنگ، مبدل بهتعصب فرهنگی نشود. از سویی ما با جهانیشدن روبهروییم و اینجهانیشدن هم اقتضائاتی دارد که یکی، گذشتن از یکسری نمادهای فرهنگی است و دوم، بهحراجگذاشتن شماری از نمادهای فرهنگی خود که تا کِی را خوش آید، البته این مورد آخری هم وابسته بهمعقولبودن کالای عرضهشده است.