نویسنده: پوهنیار نورمحمد نورنیا، کارشناس ارشد ادبیات فارسی و استاد تحصیلات عالی سمنگان
رابطهی استادان و دانشجویان در بسیاری دانشگاههای کشور، تیرهاست و این، فرآوردهی نگاهِ از بالا بهپایین است که تدریس را نه یککنش دوجانبه؛ بلکه راهاندازی اجبار در قید رسمیات میسازد. اینجاست که هردو جانب (استاد و دانشجو) در لاک خود فرومیروند، تا زمانی که دورهی تحصیلی مشخص، پایان مییابد و هرکس دنبال کار خود میرود. آنگاه دانشجو با کولهباری از حسرتِ زمانهای ازدسترفته، از گذشتهاش میگریزد و استاد از اینکه دیگر مجبور نیست تا روزها و هفتهها و سالهایش را با افرادی ـاکثراًـ دلناخواه سپری کند، نفَسی راحت میکشد.
در بهوجودآمدن فاصله میان استادان و دانشجویان، عواملی مؤثرند که اگر آنها لحاظ شوند و تحت مدیریت درآیند، همنوایی بهمیان میآید.
آبشخورهای فکری و زمانها
استادان، دانشجویانی بودند که در زمانی خاص با امکانات و علاقهمندیهایی خاص، درگیر بودهاند؛ فیالمثل استادی، زمانی درس خوانده، که ـبه سخن استاد زریابـ کتاب بهطور قاچاقی وارد افغانستان میشده و هرکس، تلاشی برای رسیدن بهکتابهای مهم جهت فروکشکردن عطش ذهنی انجام میدادند. انترنتی هم وجود نداشته، و فرهنگهای لغات و شماری از کتابها به گونهی نرمافزاری در تلفنها درنیامده بودند. آنوقت، استادان بیشتر صورتِ منبع را داشتهاند و دانشجویان باید حرفهای استادان را در «پار»های مشخص درسی یادداشت میکردند.
حالا جهان، دهکدهای شده که امکانِ همنشینی چند دانشجوی دانا از اقصای جهان را بر پشتِ چند صفحهی کمپیوتر یا تلفن فراهم میسازد. منابع دانش فراهم شده، روشهای تدریسی بهتر در جهان، با نتایجی که مردمان کشورهایی از روشهای مطلوب درسی گرفتهاند، شهرهی جهان شده، کتابها گونهی نرمابزاری یافتهاند. اگر کسی در گذشته، باید ماهها طول میکشید که انتظار یککتاب را که مثلاً از ایران ممکن بوده برسد، میکشیده؛ حالا دیگر نیاز نیست که اینهمه باید ناز کتابآور را خرید؛ بلکه خیلی راحت میتوان وارد (Google) شد و (Pdf) کتابها را بهطور انتخابی بهدست آورد.
البته اینامکانات در دسترس استادان و دانشجویان قرار دارد؛ لیکن سازگاری هرنسل با امکانات زمان خودشان خیلی زیاد است. ممکناست استادانی وجود داشته باشند که (Pdf)خوانی بلد نباشند و همینطور دانشجویانی هم که کمپیوتر را لمس نکرده باشند؛ اما سخن از کسانیاست که فرزند زمانهی خودشان بودهاند.
پس نگهداری کتابهای کهنه و چپترهای فرسوده، هیچ افتخاری ندارد و هر روز، باید سخن خودش را داشته باشد. همینطور که بر دانشجو لازم است که دامنهی جستجویش دربرگیرندهی کتابها، مقالات، و امکانات اینزمانی بیشتری باشد؛ استادان هم نیز باید خودشان را (Update) کنند و چیزی از دانشجویان خویش کم نیاورَند تا در عملیهی دوجانبهی تدریس، نه آسیاب کُند باشد و نه گندم تر. این در صورتیاست که استاد، دنبال بهحداقلرساندن لاجوابهایش باشد؛ وگرنه فاصله به میان میآید.
اخلاق اختلاف
یکی از مشکلاتی که تقریباً تمام نهادهای تحصیلی از آن رنج میبرند، اختلاف را افتراق پنداشتناست. اینکه اگر دو شخص در یکمورد با هم اتفاق نظر ندارند، باید از هم جدا شوند و دیگر روی یکدیگر را نبینند؛ در نظرنگرفتن ادب اختلافاست. ادب اختلاف میگوید که: هرکس بهرهای از حقیقت دارد و مجموع اینبهرهها حقیقتاند؛ بنابرین هیچکس نمیتواند بگوید که حرف من درستاست و از شما اشتباه. مثلاً یکپدیده را اگر در نظر بگیریم، چهارنفر از چهار زاویه بهآن نگاه کنند، هرکدام طرف خود را میبینند و از آنسویی دیگر اطلاع ندارد؛ پس باید به دیدگاه آنطرف نیز احترام بگذارد.
چنین هم نیست که همه دیدگاهها را باید حرمت گذاشت و منحیث سند برای حقیقتیابی از آن استفاده کرد و در جایگاه راهکار، قرارش داد. هر دیدگاه را وقتی میتوان پذیرفت و دل بدان داد که نقل باشد و البته از کارگاه عقل ناقد گذشته باشد، یا میتواند که نقل نباشد و دلیلی خردمندانه باشد. گیریم که منطق نخواندهایم و دانشجوی ارستو نبودهایم؛ منطق و خرد که داریم.
استاد و دانشجو برای فضایی مطلوب تدریسی باید پابند ادب اختلاف باشند. هر دو بتوانند که سخنان خود را مستند و مستدل ارایه کنند و همچنان لغزشها و اشتباهات خود را بپذیرند. استاد و دانشجو باید دنبال این باشند که همیشه به گونهی دوامدار از دانش خود پرسش کنند و برچیزهایی که دلناپخته و اعتمادنکردهاند، رجوع کنند و کهربا را از کاه جدا کنند.
پرسش و مرگ پرسش
اخلاق اختلاف اگر وجود نداشته باشد، پرسشگری میمیرد و بالتبع از بالندهگی دانش نیز خبری نیست، برای اینکه دانشها از پرسشها بهوجود میآیند. استاد و دانشجو در پشت لبهای خاموششان روزگار میگذرانند و برای گذرانِ مصلحتآمیز ایام، همدیگر را احترام میکنند. دانشجو نمیپرسد، برای اینکه بر مذاق استاد خوش نخورَد و واکنش استاد، ناخوشآیند باشد؛ بعد برای اینکه پرسشهای دشوار، جبران شوند، استاد در روز امتحان، نادانستههای خویش را از دانشجویان بپرسد.
تکمنبعی معیار و تقدس فکر
نپرسیدن، وقتی بهمیان میآید که ترس از بیپاسخی وجود داشته باشد؛ مثلاً استاد نمیپرسد که مبادا دانشجو در میان همصنفاناش بیپاسخ بماند و از سویی دیگر، دانشجو نیز با سکوت خویش، فکر میکند که احترام و جایگاه استاد را حفظ کردهاست، خاموش میماند. البته هیچگاهی در نظر گرفته نمیشود که پاسخنداشتن هم یکتجربه است. شکستی وجود ندارد، تنها چیزی که وجود دارد موفقیت است و اگر موفقیت نبود، تجربهای است که تکرارش را باید ناممکن ساخت.
گاهی وقتها پرسش هم وجود دارد و پاسخ هم؛ اما پرسش و پاسخ به دلخواه استاد و دانشجو نیست. استاد در یکمورد، کتاب یکنویسنده را خوانده و دانشجو، کتابِ نویسندهای دیگر را ورقگردانی کردهاست. وقتی استاد از دانشجو یا دانشجو از استاد، چیزی در یگان مورد خاص میپرسند، توقع دارند که باید طرف مقابل، همانخواندههای او را منحیث پاسخ ارایه کند و تا زمانی که خود همانموضوع یا نزدیک بهآن مطرح نشود، پاسخ اگر هرقدر هم قوتمند باشد، باید پذیرفته نشود.
خوانش تکمنبعی و تکیه بر یکمنبع یا چندمنبع خاص، توانایی تحلیل را در خواننده میکشد و شدیداً اهل نقل میسازد؛ اهل نقلی که اندیشهیشان از فلتر تفکر انتقادی نگذشته و فکر خود را مقدس میانگارند. مبادا کسی بر نویسندهی خوانندهی تکمنبعی، انتقاد کند؛ چرا که بنیاد اندیشهاش میلرزد و او جز نقل، چیزی در چانته ندارد.
جرأتِ «نمیدانم»
همهچیز را همهگان میدانند و همهگان از مادر نزادهاند. در روزگاری که دانش دستهبندی ریزبینانهای شده، هرکس باید به رشتهای مشغول باشد و جوابگو از حیطهی خودش باشد که واقعاً مسوولیت او از همانجای صلاحیتاش است. همچنان در هر رشتهای از دانش، کتابهایی فراوان نگاشته شده که وظیفهی مشغولبودهگان است که باید تعداد زیادی از کتابهای رشتهی خودشان را خوانده باشند.
بنا بر این، گاهی کسی از ما چیزی میپرسد که از رشتهی ما نیست. بگوییم که این مربوط من نیست و از حیطهی صلاحیت من خارج است و مسوول نیستم؛ چون دوران شخصیتهای دایرهالمعارفی گذشته که یکآدم هم طبیب باشد و هم ادیب باشد، هم ژنتیک بداند و هم مفاتحالجنان بخواند. گیریم که پرسنده از رشتهی خود ما و از حیطهی صلاحیت ما پرسید، در صورت خالیالذهنبودن، باید جرأتِ «نمیدانم» وجود داشته باشد، بهجای اینکه ـبه گفتهی سهراب سپهریـ قفسی رسم کنیم و بدهیماش به شما؛ چون با پاسخدادن در صورتِ بیپاسخی، بدفهمی تولید میشود. نفهمیدن بهتر است از بدفهمیدن. این را نیز فراموش نکنیم که «نمیدانم» نباید توجیهگرِ تنبلی باشد. هرکس هرچیزی پرسید، استاد بگوید که من شجاعت و جرأتِ «نمیدانم» دارم و یکشخصِ آراسته بهاخلاق استم؛ پس باید در برابر هر پرسش، آزادانه با گردنی افراخته، «نمیدانم!» بگویم. «نمیدانم» وقتی پذیرفته است که ما دنبال دانایی در دویدن باشیم.