چرا کتابهای مقدس حاوی داستانها است؟ چرا گلستان، شهنامه، کلیله و دمنه … پر از حکایتها استند؟ زیرا قصهها تأثیرگذارترین شیوهی بیان سرگذشتِ گذشتهگان است. قصهها همچنان ابزار مؤثری برای آموزش و نفوذگذاری است. همین است که اکثراً روزنامهنگاران در گزارشها و رهبرانِ سیاسی در سخنرانیها، داستانهای افراد را به حیث چارچوب مطلبشان استفاده میکنند. قصهها قالبی است که در آن رویدادها و اطلاعات گوناگون و بیشمار ریخته شده و بدل به پیامهای واضح و عامفهم میگردند. قصهها فقط روایتگر حوادث نه بلکه روایت بخشِ زندهگی افراد است. چنین روایتها را برخی «معنی حیات» میدانند.
ولی، در غلاف هر داستان گفته شده سخنان ناگفتهی فراوانی پوشانیده شده است. جهان و رویدادهایش پیچیدهتر از آن است که در بدنهی یک روایت خاص تشریح شود. قصهگویی خود سادهسازی و انحراف واقعیتها است.
مثلاً تاریخ، این مجموعه قصههای انسانهای فاتح، به ما میآموزانَد که مثلاً فلان شاه چرا به فلان جا لشکرکشی کرد. فهمِ غالب مسلمانان این است که شاهانشان برای گسترش اسلام و عدل، کشورهای غیرمسلمان را تسخیر کردند. غربیها نیز چنین فکر میکنند. حاکمان آنها برای عمران کشورهای عقب افتاده به آنجا یورش میبردند. به همین علت، واژه استعمار ریشه در «تعمیر» دارد. اکثر مردم عام امروز غرب، لشکرکشی ناتو در افغانستان را برای نجات زنان از ظلم طالبان میدانند.
هیچ روایت تاریخی و یا هیچ داستانی تمام حقایق را بیان نمیدارد. اصلاً بیان تمام حقایق ممکن نیست. هر داستان جوانب مشخص واقعیتها را بر اساس جهانبینی خاص بازگو میکند.
ذهن بشر میلی شدید به قصهها دارد که آن را گرایهی قصهپذیری (Story Bias)مینامند. ما مجبوریم وقایع را به علتها پیوند دهیم و از آن قصه بسازیم، حتا اگر این پیوندها غلط باشند. قصهگویی در میان بشر خیلی پیشتر از اندیشیدن و بیان علمی به میان آمد. انسانهای بدوی برای آن که بتوانند پیچیدهگیهای عالم را قابل فهم جلوه دهند، برایشان داستانسازی کردند. افسانههای دینی به دادِ هندوها، یونانیها و کشورهای نوردیک رسید و ذهنهای متجسسشان را قانع ساخت که چرا آفتاب میدرخشد، برف میبارد و زمین میلرزد. ما تا امروز پاسخ مطلقاً پذیرفتنی ساینسی برای این رویدادها نداریم و مجبوریم حتا دلایل علمی آنها را در قالب داستانها بیان کنیم.
ایایم فاستر، داستاننویس مشهور، نظر ارزشمندی دارد. او میپرسد که کدام یک از این جملات به ذهن شما بیشتر باقی خواهد ماند؟ اول «شاه وفات کرد و ملکه وفات کرد» و دوم «شاه وفات کرد و ملکه از غمش وفات کرد». جملهی اول کوتاهتر است و بر اساس تیوری اطلاعات باید در ذهن جای کمتری را اشغال کند و از این رو آسانتر حفظ شود. ولی در جملهی دومی وفات ملکه به یک علت خاص پیوند داده شده است، و به قصه خوبتری بدل شده است. از این رو، جملهی دوم زودتر در ذهن مینشیند و بیشتر در حافظه باقی میماند.
شرکتهای تجارتی از همین ضعف ذهن استفاده میکنند. پیامهای بازرگانی، خوبیهای محصولات را به نحوی خشک و علمی قطار نمیکنند بلکه از آن خوبیها قصهسازی نموده و سپس به خورد ما میدهند. در آن قصهها فرآوردهها به بهترین نوع آن به نمایش گذاشته میشوند. همان گونه که پیامهای بازرگانی عوارض جانبی محصولات را پنهان میکنند، هر داستان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حقایق بیشماری را سربسته میگذارد.
چاره چیست؟ هر زمانی که قصهای شندیم باید از خود بپرسیم که قصهگوی کیست، نیت او چیست، و کدام جوانب قصه ناگفته گذاشته شده است؟ باید نگذاریم قصهها فهم ما را مکدر نگهدارند و ما را به سرابِ کجفهمی راهنمایی کنند.