امروز قرار است که در پیرامون عنوان «فقر فرهنگ مطالعه در افغانستان» سخنانی که در بضاعت من هستند، خدمت شما عرض کنم. عنوان «فقر فرهنگ مطالعه در افغانستان» خیلی گسترده و پُرشاخوبرگ است؛ بنا بر این، مستلزم تحقیقهای درازدامن است. باید محدودسازی شود و طبقهبندی نیز گردد. سخنانی که من در پیوند به این عنوان خواهم گفت، بخش کوچکشان چیزهاییاست که برونآمده از مطالعاتام استند؛ و بخش اعظم اینحرفها را دریافتهایم تشکیل میدهند؛ دریافتهایی که با دانشجویان، با دوستان، با کتابخانهها، با فیسبوکیها و با خودم بودهام و اندیشیدهام. هرکدام از من و شما، دیدگاههایی در زمینه داریم؛ اما آنچه را که من میدانم، خدمتتان عرض میکنم و اگر فرصت بود، بحثهایی هم خواهیم داشت.
در این نشست، کوشیدهام که بحث را با پیشکشیدن بحران خواندن و نوشتن و نیاز ما به آن دو، آغاز کنم و محل بحثام روی دو پرسش باشد: چرا نمیخوانیم، و چگونه بخوانیم. در مورد اینکه چه بخوانیم، سخن نمیگویم؛ چون در عصر تخصصگرایی، به گفتۀ حافظ:
من نگویم که کنون با کی نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر آدم عاقل باشد
جای کلمهی «بنوش»، «بخوان» میگذاریم تا از مسیر برنامه بیرون نشویم و از طرفی دیگر، واژهی «نوشیدن» حساسیتبرانگیز هم است. «چه»خواندن بهرشتهی تخصصی ما پیوند میگیرد.
بحران کتاب و نیاز ما به کتاب
من و شما در یک جادوستان یا جادوسِتان زیست میکنیم. جادوستان تعبیر فردوسیست؛ ـمن آن را از مقالۀ عبدالشهید ثاقب، اینجا آوردهامـ منظور فردوسی از جادوستان، سرزمینیست که آدمی خود را اسیر موجودات موهومی؛ چون دیو و پری و سایر موجودات ماورایطبیعی دانسته و برای خود در تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هیچنقشی قایل نمیباشد. از بهترین نمونههای اینامر، تمایزنگذاشتن میان قوانین طبیعی و قوانین دستوریاست. کارل پوپر در کتاب «جامعهی باز و دشمنان آن» میگوید: از مشخصههای جامعهی جادویی، یکی آناست که اینجامعه در درون حلقهی افسونشدهی تابوها، قانونها و راه و رسم دگرگونناشوندهای زندهگی میکنند که ناگزیریشان هماناندازه است که ناگزیری برآمدنِ خورشید. انسان امروز، انسان مسوولاست. دیگر مقهور طبیعت نیست، دیگرگونکنندهاست. همانچیزی که حافظ گفتهبود:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشگافیم و سقف نو در اندازیم
انسان امروز، انسان دخالتگرست و هر پیشآمدی ناخوش که در طبیعت هم بیاید، تقصیر آن را بر خود میگذارد و حمل میکند.
صفت انسان افغانستانی که در جادوستان زندهگی میکند، دقیقاً خلاف اوصافیاست که در مورد انسان امروزی یادآور شدم.
از جایی که انسان افغانستان آغاز کند، خواندن و اندیشیدن و نوشتناست. دیل کارنگی، جملهای دارد که به درد حرفهای من میخورد. او میگوید: بهترین کمک به گداها، ایجاد کتابخانۀ عمومیاست؛ چون پول را یا آبجو میخرند یا مصرف تنباکو میکنند؛ اما متأسفانه در جهت نشر کتاب و فراخوانی ما به کتاب، کمترین توجه صورت گرفته و میگیرد.
صنعت چاپ در افغانستان در دورهی شاهی امیر شیرعلیخان، سالهای (۱۸۷۰) و (۱۸۷۳) بنیادگذاری شد و سدسال پس از سال (۱۸۷۰)؛ یعنی در سال (۱۳۵۶)، محمدحسین نایل؛ نویسندهی افغانستانی، کار ارزندهای انجام داد که فهرست کتابهای چاپشده در یک قرن را چاپ کرد و نامش را گذاشت: فهرست کتب چاپی دری. در این فهرست میبینیم که در درازای یکسده در افغانستان (۱۲۶۸) جلد کتاب بهنشر رسیدهاست که با جمع رسالهها به (۲۰۰۰) میرسد و این میشود: هر سال، (۲۰) کتاب. (زریاب، ۱۳۸۹: ۸)
این در حالیست که در کشور همسایهی ما ایران، سالانه هزارها جلد کتاب به نشر میرسد. مطابق اعلان «خانهی کتاب» ایران تنها در سال (۱۳۸۹)، (۶۴)هزار و (۶۱۳) عنوان کتاب چاپ نمودهاست. در همینسال؛ یعنی (۱۳۸۹)، (۳۲)هزار و (۵۵)نفر از مؤلفان در ایران فعالیت داشتند. (ثاقب، ۱۳۹۴: ۷۵)
با همین تعداد کتاب، استاد هنورد زریاب، سهدوره را برمیشمارد و اسم آنها را «دورهی رونق کتابخانوانی» میگذارد: دههی بیست سدهی کنونی که آن را دههی «شورای ملی» مینامد. میگوید: جوانان از مناطق مختلف کشور در مرکز جمع شدهبودند و عطششان را کتابها و مجلات ایرانی ارضا میکرد. دورهی دوم رونق کتابخوانی را دههی چهل میداند. دههی دموکراسی و قانون اساسی که جوانانِ دلبستۀ مطالعه، کتابهای سیاسی و ادبی را با دست نسخهبرداری میکردند. دورهی سوم رونق کتابخوانی، دههی شست را میشمارد و تذکر میدهد که در ایندوره، مرز ایران بسته بود، کتاب قاچاق میشد.
ناگفته نماند که جشنهای کتابسوزان نیز در ایندوره داریم. کمونیستها آمدند و کتابهای با«بسمالله…» را سوختاندند و مجاهدین، کتابهای بی«بسمالله…» را. استاد پرتونادری خاطرهای را در یکی از مصاحبههایش یادآوری میکند که: در انجمن نویسندهگان کابل، یکبخاری بود که خوراکاش کتاب بود.
پس از طالبان، نسبت به سه دورهای که استاد رهنورد زریاب ذکر کرده، وضعیت نشر و واردات کتاب به گونهی تدریجی بهبود یافته؛ ولی خوانشگران کتاب، هنوز هم زیاد نیستند.
ناشران کتاب در سرزمین ما، بیشتر از اینکه ناشر باشند، واردکنندهی کتاباند. ایشان، چون بازرگان کتاب استند و بهجانب کتاب، چنان نگاه میکنند که به جانب نان؛ بنا بر این، میروند و ارزانترین کتابها را در بخشهای مختلف در مییابند و وارد میکنند. حتا بارها ـخجالتآورانهـ کتابهای رایگان به گونهی کمکی دریافت میکنند و برای فروش وارد میکنند. بیسوادی آنان نیز از مسألههای مهماست؛ نه کتابهایی را که چاپ میکنند، معیاریاند؛ نه کتابهایی را که وارد میکنند بهدردبخور.
ما از کتاب ناگزیریم. چون از تغییر ناگزیریم و اگر بخواهیم اینتغییر به میل دل ما باشد، باید کتاب بخوانیم. مصطفی ملکیان، مقالهای دارد با عنوان «اصلاح فرد و بِهسازی جامعه». در اینمقاله یکعنواناش «عوامل پدیدآورندهی فرهنگ و تمدن» نام دارد. در همینمقاله، میگوید که هر تمدنی بر یکفرهنگ یا در یکفرهنگ ساخته میشود؛ چون فرهنگ، امر درونیاست و تمدن امر برونی. او، تغییر از درون را مقدم بر تغییرات برونی میداند. خوانش و مطالعه، امکان تغییر مطلوب درونی را برای ما فراهم میسازد. به گفتهی میشل فوکو: ما به فکر آمدن یکروز خوب استیم، نه به فکر آوردنش.
برای گذار از ورطهای که در آن قرار داریم، نیازمند خوانش استیم. کتاب «خواب خرد» علی امیری، انسان امروزی که در گسست از گذشته و آینده قرار دارد، را به خوبی توصیف میکند. همان چیزی که هاناآرنت، آن را «در میان گذشته و آینده» میداند. جایگاه ما همینجاست. چه بسا که گذشته را با تفکر انتقادی روبهرو نکردهایم، و این هم ناپیوندی با گذشتهاست.
فترتها و گسستهای اندیشهای مختلفی را اینسرزمین تحمل کردهاست. حملهی چنگیز، افغانستانشدن اینسرزمین، تهاجمها و جهادها، همهگان باعث منقطعگردیدن سیر خوانش و تفکر در این کشور شدهاند. برای بازبستن این سلسلهها ما نیازمند خوانش استیم.
چرا کتاب نمیخوانیم؟
در روش تحقیق، جملهای خواندهبودم که: پاسخ در پرسشاست. زیر اینعنوان، چند نکتهی ضعف را ذکر میکنم که هرکدام میتواند به گزینهی مثبت، چهره بدل نماید. اگر ما آنها را در نظر بگیریم، از پرسش اینکه «چرا کتاب نمیخوانیم؟» رها میشویم.
۱- انسان افغانستانی، مسأله ندارد. بیشتر کتابها را با این انگیزه خواندهایم: ببینیم که در این کتاب، چهها گفته شدهاست. تا ما ذهن پرسشگر و تفکر انتقادی نداشته باشیم، بهخوانش هم نیاز نداریم. کمتر کسی از ما، انگشت بیرون میکند و از خودش میپرسد که مسألهی مهم چیست. شما فرض بفرمایید که کسی، تشنه نیست، و شما برایش آب پیشکش میکنید، قطعاً که از نوشیدن آب، ابا میورزد. فلاسفهی یونان معتقد بودند که علوم با پرسش آغاز شدهاند. البته که ذهن بیپرسش، ذهنیاست به بنبست رسیده؛ مثلاً: اگر تبعیض در برابر زنان، نزد ما مسأله نباشد، هیچگاهی برای یافتن راه حلی آماده نمیشویم. بارها در فیسبوک خواندهایم که عدهای میپرسند: کتابی را که خواندهاید و خوشتان آمده، کداماست تا من هم بخوانم. یا فیلمی که دیدهاید و مورد پسندتان واقع شده… ؛ حتا تعداد زیادی میپرسند که من در کدام مورد پژوهش و تحقیق کنم.
۲- انسان افغانستانی با جهالت و بیسوادی احاطه شدهاست. محیط نه تنها که انگیزهدهنده نیست؛ که جلوگیریکننده هماست. کشوری که مستعمرهی سیاسی و بردهی فکری باشد، خواندن و اندیشیدن و ابراز خودیکردن بزرگترین جرماست. جامعهی ما، جامعهایاست که روزنههای پذیرش یا سنجشاش بستهاست و برهرجایش که انگشت بگذاری، فغان سر میکند. مقالهای نوشته بودم با عنوان «خواندن را خطکشی نکنیم». از کودکی برای کتابخواندن تشویق میکنند، این تشویق با رشد و بلوغ شخص، کمتر شده میرود تا این که به مخالفت تبدیل میشود.
۳- انسان افغانستانی گرسنهاست، هراساناست. از هر کودک افغانستانی که بپرسی، میخواهد در آینده داکتر شود؛ چون داکتر افغانستانی از حالت ترحمآور مریض استفاده کرده، جیب خود را پُر میکند. بنا بر این، به دانش، نگاه کاربردی میکنیم و کلمه را پیاز میبینیم.
چگونه بخوانیم؟
نکاتی عمومی برای خوانش در زیر میآید که در هر خوانشی و در هر دانشی، اگر این نکات را لحاظ کنیم، بهرهی مطلوب از خوانش را خواهیم برد.
۱- هنر نخواندن را بیاموزیم. این سخن از آرتور شوپنهاور است. ابوالفضل بیهقی؛ نویسندهی تاریخ هنری بیهقی، نگرش نیکویی در باب خوانش دارد. او معتقداست که هر کتاب، به یکبار خواندن میارزد. سخن او، متعلق به زمانیست که فقر اقتصادی وجود داشت، یک کتاب را تمام باسوادان قریه مطالعه میکردند، پسران به کتابهای میراثمانده از پدرانشان فخر میکردند. امروز ـاماـ داستان طوری دیگراست. آمار کتابها بالا رفته، در هر موردی و موضوعی که بخواهیم، صدها و هزارها جلد کتاب، دستیافتنیاست. همچنان زمان ما را زمان تخصصگرایی میگویند. تا زمینهی تخصص و مسلک خود را در نظر نگیریم، به گمراهی راه خواهیم برد. عصر ما عصر زباله نیزاست. دموکراسی و آزادی فردی، حق نشر را به دستان همه سپرده، به ویژه در کشور ما که تفتیشی وجود ندارد، البته من نمیدانم که وجود تفتیش چاپ کتاب، به نفع نشر کتاباست یا به زیانش، ولی این را میدانم که تمام کتابهای کتابفروشیها به یکبار خواندن چی که به یکبار دیدن هم نمیارزند. هنر نخواندن را یاد بگیریم. رشتهی خود را برمیگزینیم، مسیر خود را مشخص میکنیم و از هرچیزخواندن خود را رها میکنیم.
۲- کتابهای مادر را میخوانیم. در هر موردی و مضمونی که میخواهیم بخوانیم، میرویم کتابهایی را که نخست نوشته شدهاند، میخوانیم. فرض کنید ما میخواهیم نیچه بخوانیم، میرویم و کتابهای خود نیچه را میخوانیم؛ مثلاً: «چنین گفت زردشت» را میخوانیم. بیاز آنکه نظر دیگران در مورد او یا تفسیر دیگران از سخنانش را بخوانیم و بدانیم. کتابهای مادر، منابع دست اول و معتبر استند.
۳- کتابهایی که ترجمه شدهاند، مترجمشان را ملاحظه میکنیم. ترجمهکردن، فنی بسیار مهماست. تا کسی هر دو زبان را به نیکویی نداند، ترجمهی تحتاللفظی جایی را نمیگیرد. ترجمه، پوشاندن یک لباس تازهی فرهنگی بر تن یک موضوع است. کتاب شعری را در کابل خواندهبودم که شاعرش، نصف آخر کتاب را به ترجمهی شعرهای خودش که در نصف اول کتاب آمدهبودند، اختصاص دادهبود؛ در یکی از شعرها، جملهی «دلم آب آب میشود.» را (My heart is becoming water-water) ترجمه کردهبود؛ چون فرهنگ را نمیفهمید.
۴- کتابهای متأخرین را بیشتر بخوانیم؛ چون نویسندههای متأخر، کسانی استند که بر مبنای نوشتههای گذشتهها، نوشتهاند. آنها را روی شانههای غولها ایستادهاند و بدیهیاست که دورتر را میبینند. دانشگاههای ما که از کتابهای متأخرین، بسیار فاصله دارند. آنها تنها وظیفهی مدرکدادن را به عهده گرفتهاند. عمر عزیز خویش را مایه میگذارید تا بعد از چندینسال، یک ورق تقدیمتان شود.
نوشتهی کنونی را با ذکر یک خاطره از آقای جلال نورانی، پایان میدهم. او در جایی نوشتهبود: در دههی شست خورشیدی، باری در میان حلقههای هنری کابل، وضعیت تیاتر در کشور به بحث گرفتهشد. از هرسو این فریاد بلند شد که: تیاتر ما به رکود مواجه شدهاست. مسوولان تیاتر این ادعا را پذیرفتند و بلافاصله جواب دادند: گناه ما چیست؟ ما نمایشنامهنویس نداریم. (نورانی، ۱۳۹۰: ۲۶)
مراجع
۱- ثاقب، عبدالشهید. (۱۳۹۴). «استعفای عقل در افغانستان» (استعفای عقل۲). کابل: جمعیت فکر.
۲- زریاب، رهنورد. (۱۳۸۹). «سخنرانی رهنورد زریاب» (از کتاب تا آزادی بیان). کابل: آرمانشهر.
۳- نورانی، جلال. (۱۳۹۰). «سخنرانی جلال نورانی» (مخاطبین بینویسنده، نویسندهگان بیمخاطب). کابل: آرمانشهر.
(متن سخنرانی محمد نور نیادر اطلاعات فرهنگ ولایت سمنگان)
استفاده کردیم از این نوشتهی شما جناب استاد، من خود بار ها کتاب خریدم و پس از مطالعه نمودن آن بر لحظات و پولی که صرف آن کتاب نموده بودم حسرت بسیار
می خوردم چون این مواردی را که شما ذکر کردید نمی دانستم.
تشکر!