بیدار میشوید و خود را در سلول انفرادی در زندان میبینید.
بخاطر جرم سنگینی مجرم شناخته شده اید. برای بقیه عمرتان در این اتاق زندانی خواهید بود و یا سرنوشتی وحشتناکتر در انتظارتان است.
٢٣ ساعت از شبانه روز را پشت میله های این اتاق زندانی هستید. مساحت این اتاق ٣ متر در ۳ متر است. بجز خواندن کتاب تقریبا کار دیگری نمی توانید انجام دهید.
برای بقیه عمرتان، نگهبان زندان هر روز و هر ساعت از کنار سلول شما گذشته و به شما نگاه میکند.
دیگر زندانیان با سر و صدای زیاد شما را بخواب نمیگذارند. مجبورید از توالت عمومی که هیچ حجابی ندارد استفاده کنید.
تمام بدنتان بصورت متواتر و اجباری چک میشود.
دیگر هیچ عضو فامیلتان را بغل نخواهید کرد. هرگز نمیتوانید دنبال آرزوهای تان بروید. هرگز فرزندتان را در آغوشتان نخواهید گرفت.
هیچ غذای خوشمزه ای نمیتوانید نوش جان کنید. هرگز نمیتوانید بیرون بنشینید و شاهد طلوع و غروب آفتاب باشید.
بارها مجبور میشوید با دیگر محبوسین بجنگید.
روزهای تاریک و وحشتناک تکرار می شوند و شما بقیه ثانیه های زندگی تان را در این قفس خواهید پوسید.
حالا درنگ کنید.
از این واقعیت دور شوید.
اطراف اتاقی که در آن نشسته اید را نگاه کنید.
به رنگها نگاه کنید. دروازهی بدون مانع که قفل نیست. حریم خصوصی که از آن لذت میبرید. تمام آن چیزهای کوچکی که به نظر شما بی اهمیت جلوه می کند.
به چیزهای مهمتر فکر کنید: حق انتخاب، سلامتی، فامیل و آزادیتان.
همه اینها از آن شماست.
و حالا دوباره به آن واقعیت تاریک فکر کنید.
و اگر این کمکی نکرد، به واقعیتی تاریک تر فکر کنید.
خوشبختی چیزی بجز قدردانی از چیزهایی که دارید نیست.
منبع: +