یکی از دریافتهای شخصی من که همیشه در مورد وضعیت کلی افغانستان گفتهام، این است که ما مردم افغانستان میان حداقل ۴۰۰ سال تاریخ سرگردان هستیم. اگر آغاز مدرنیسم را در غرب سدهی ۱۶ در نظر بگیریم، ما از غربیها ۴۰۰ سال پس هستیم. اگر عقلانیت و پرسشگری را به عنوان مهمترین مولفههای مدرنیسم قبول کنیم، در جامعهی ما هنوز هم نهادینه نشده و سالها زمان نیاز داریم تا به آن دستیابیم. بیگمان مبنای تمام مکتبهای فکری و فلسفی، و عقلانیت جهان امروز را پرسشگری و علامت سوال گذاشتن بدون استثنا در برابر تمامی پدیدهها تشکیل میدهد. ما هنوز با «چرا» گفتن عادت نکردهایم و چراهای زیادی در ذهن ما بیپاسخ مانده است و از کودکی چنان تربیت میشویم که بعضی چیزها خوب است و بعضی چیزها بد، و هیچ چرایی هم در کار نیست. حتا در دانشگاه به ما گفته میشود که: «پای استدلالیون چوبین بُوَد/ پای چوبین سخت بیتمکین بُوَد» بنا بر این چطور ممکن است که ما انسانهای عقلانی و مدرن باشیم؟ مشکل اینجا است که ما تاریخ را به صورت طبیعی و تدریجی طی نکردهایم. رنسانس را تجربه نکردیم. همهاش درگیر جنگ و لشکرکشی بودیم و امروزه از یکسوی با ابتداییترین ویژهگی بشر مدرن که پرسشگری و عقلانیت است، سر سازش نداریم و از سوی دیگر مدرنیسم، به عنوان یک وضعیت غیرقابل کنترل و سیلآسا در بخشهای زیادی از زندهگی ما ریشه دوانده است. همه از ابزارهای مدرن استفاده میکنیم؛ ولی در عین حال در سنت همچنان گیر ماندهایم.
ما بشری هستیم که از یکسو با پرسیدن و پرسشگری که مبدای مدرنیسم است و در غرب ۴۰۰ سال قبل نهادینه شده بود، سر سازش نداریم و از سوی دیگر آنلاین با تمام جهان وصل هستیم. ما بشری هستیم که برای خانمهای خانوادهی خود آیفون مدل سال میخریم، اما به خاطر این که عکس خانم خانوادهی ما دیده نشود، برایش شناسنامه نمیگیریم. ما در مواردی از غربیها هم پیشی میگیریم و از مدرنیسم؛ البته عمدتاً ناآگاهانه پیشی میگیریم و به پستمدرنیسم عدول میکنیم. موهای خود را شاخ، شاخ میکنیم و پتلون پارهپاره میپوشیم. بیآن که بدانیم که انسان مدرن غربی از موی شانه شده و پتلون اُتو شده خسته شده و طبیعتاً به پراکندهگی نیاز پیدا کرده است. بی آنکه از خود بپرسیم که آیا ما نظم را در زندهگیمان تجربه کردهایم که به بینظمی برسیم؟
به همین لحاظ میخواهم تکرار بگویم که ما مردم افغانستان در میان حداقل ۴۰۰ سال تاریخ سرگردان هستیم و در جای ثابتی قرار نداریم. با این پیشزمینه میخواهم بگویم که بر ما است تا برای نسل نو و کودکانمان بیاموزانیم که کورکورانه چیزی را رد و یا قبول نکنند. فکر کنند عقلشان را به کار بیندازند و بعد تصمیم بگیرند. به آنها بیاموزانیم که از سوال کردن نهراسند و حق بدهیم که حتا در برابر قدسیترین مفاهیم علامت سوال بگذارند. به آنها کمک کنیم تا تاریخ تحول جهان را بخوانند. کمک کنیم به کشورهای مدرن و توسعهیافته سفر کنند و زندهگی مدرن و عقلانی را تجربه کنند. تنها از همین راه است که میتوان به نسل آینده اندکی امیدوار بود تا افغانستان را از وضعیت فعلی نجات دهند؛ در غیر این صورت همین دور باطل تا همیشه ادامه خواهد یافت.